۱۳۸۷-۱۰-۰۸

الواح حضرت بهاءالله: لوح مانکچی صاحب

الواح حضرت بهاءالله: لوح مانکچی صاحب

به نام خداوند یکتا

ستایش بینندۀ پاینده‌ای را سزا است که به شبنمی از دریای بخشش خود آسمان هستی را بلند نمود و به ستاره های دانائی بیاراست و مردمان را به بارگاه بلند بینش و دانش راه داد و این شبنم که نخستین گفتار کردگار است، گاهی به آب زندگانی نامیده می شود چه که مردگان بیابان نادانی را زنده نماید؛ و هنگامی به روشنائی نخستین. و این روشنی که از آفتاب دانش هویدا گشت، چون بتابید جنبش نخستین، نمودار و آشکار شد و این نمودارها از بخشش دانای یکتا بوده .اوست داننده و بخشنده و اوست پاک و پاکیزه از هر گفته و شنیده.

بینائی و دانائی گفتار و کردار را دست از دامن شناسائی او کوتاه. هستی و آنچه از او هویدا این گفتار را گواه. پس دانسته شد نخستین بخشش کردگار، گفتار است و پاینده و پذیرنده او، خِرَد. اوست دانای نخستین در دبستان جهان و اوست نمودار یزدان. آنچه هویدا از پرتو بینائی اوست و هر چه آشکار، نمودار دانائی او. همۀ نامها نام او و آغاز و انجام کارها به او.

نامۀ شما در زندان به این زندانی روزگار رسید. خوشی آورد و بر دوستی افزود و یاد روزگار پیشین را تازه نمود. سپاس دارای جهان را که دیدار را در خاک تازی روزی نمود. دیدیم و گفتیم و شنیدیم. امید چنان است که آن دیدار را فراموشی از پی در نیاید و گردش روزگار یاد او را از دل نبرد و از آنچه کِشته شد گیاه دوستی بروید و در انجمن روزگار سبز و خرم و پاینده بماند.

اینکه از نامه های آسمانی پرسش رفته بود، رگ جهان در دست پزشک دانا است، درد را می بیند و به دانائی درمان می کند. هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر. امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید.

دیده می شود گیتی را دردهای بیکران فرا گرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته. مردمانی که از بادۀ خودبینی سرمست شده اند، پزشک دانا را از او باز داشته اند. اینست که خود و همه مردمان را گرفتار نموده اند. نه درد می دانند نه درمان می شناسند. راست را کژ انگاشته اند و دوست را دشمن شمرده اند. بشنوید آواز این زندانی را. بایستید و بگوئید، شاید آنانکه در خوابند بیدار شوند.

بگو ای مردگان! دست بخشش یزدانی آب زندگانی می دهد، بشتابید و بنوشید. هر که امروز زنده شد هرگز نمیرد و هر که امروز مُرد هرگز زندگی نیابد.

دربارۀ زبان نوشته بودید، تازی و پارسی هر دو نیکو است. چه که آنچه از زبان خواسته اند، پی بردن به گفتار گوینده است و این از هر دو می آید. و امروز چون آفتاب دانش از آسمان ایران، آشکار و هویدا است هر چه این زبان را ستایش نمائید سزاوار است.

ای دوست! چون گفتار نخستین در روز پسین به میان آمد، گروهی از مردمان آسمانی آواز آشنا شنیدند و به آن گرویدند. و گروهی چون کردار برخی را با گفتار، یکی ندیدند از پرتو آفتاب دانائی دور ماندند.

بگو ای پسران خاک! یزدان پاک می فرماید: آنچه در این روز پیروز شما را از آلایش پاک نماید و به آسایش رساند، همان راه، راه منست. پاکی از آلایش، پاکی از چیزهائی است که زیان آرد و از بزرگی مردمان بکاهد. و آن پسندیدن گفتار و کردار خود است اگر چه نیک باشد.

و آسایش هنگامی دست دهد که هر کس خود را نیک خواه همهء روی زمین نماید. آنکه او آگاه، این گفتار را گواه که اگر همه مردمان زمین به گفتۀ آسمانی پی می بردند هرگز از دریای بخشش یزدانی بی بهره نمی ماندند. آسمان راستی را روشن تر از این، ستاره ای نبوده و نیست.

نخستین گفتار دانا آنکه، ای پسران خاک! از تاریکی بیگانگی به روشنی خورشید یگانگی روی نمائید، اینست آن چیز که مردمان جهان را بیشتر از همه چیزها بکار آید. ای دوست! درخت گفتار را خوشتر از این برگی نه و دریای آگاهی را دلکش تر از این گوهر نبوده و نخواهد بود.

ای پسران دانش! چشم سر را پلک به آن نازکی از جهان و آنچه در اوست بی بهره نماید، دیگر پرده آز، اگر بر چشم دل فرود آید، چه خواهد نمود. بگو ای مردمان! تاریکی آز و رشک روشنائی جان را بپوشاند، چنانکه ابر روشنائی آفتاب را. اگر کسی به گوش هوش، این گفتار را بشنود پرِ آزادی بر آرد و به آسانی در آسمان دانائی پرواز نماید.

چون جهان را تاریکی فرا گرفت، دریای بخشش به جوش آمد و روشنائی هویدا گشت تا کردارها دیده شود. و این همان روشنی است که در نامه های آسمانی به آن مژده داده شد. اگر کردگار بخواهد، دلهای مردمان روزگار را به گفتار نیک پاک و پاکیزه کند و خورشید یگانگی بر جانها بتابد و جهان را تازه نماید.

ای مردمان! گفتار را کردار باید، چه که گواه راستی گفتار، کردار است و آن بی این، تشنگان را سیراب ننماید و کوران را درهای بینائی نگشاید.

دانای آسمانی می فرماید: گفتار درشت به جای شمشیر دیده می شود و نرم آن، به جای شیر، کودکان جهان ازین به دانائی رسند و برتری جویند.

زبان خرد می گوید هر که دارای من نباشد، دارای هیچ نه. از هر چه هست بگذرید و مرا بیابید. منم آفتاب بینش و دریای دانش. پژمردگان را تازه نمایم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه دیده بنمایم و منم شاهباز دست بی نیاز که پر بستگان را بگشایم و پرواز بیاموزم.

دوست یکتا می فرماید: راه آزادی باز شده، بشتابید و چشمه دانائی جوشیده، از او بیاشامید. بگو ای دوستان ! سراپردۀ یگانگی بلند شد، به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید. همه بارِ یک دارید و برگِ یک شاخسار. به راستی می گویم، هر آنچه از نادانی بکاهد و بر دانائی بیفزاید، او پسندیدۀ آفریننده بوده و هست.

بگو ای مردمان! در سایه داد و راستی، راه روید و در سراپردۀ یکتائی در آئید.

بگو ای دارای چشم! گذشته، آینۀ آینده است، ببینید و آگاه شوید، شاید پس از آگاهی، دوست را بشناسید و نرنجانید. امروز بهترین میوۀ درخت دانائی، چیزی است که مردمان را بکار آید و نگاهداری نماید.

بگو زبان، گواهِ راستی من است، او را به دروغ میالائید. و جان، گنجینۀ راز من است، او را به دستِ آز، مسپارید. امید چنان است که در این بامداد که جهان از روشنی های خورشید دانش، روشن است به خواست دوست پی بریم و از دریای شناسائی بیاشامیم.

ای دوست! چون گوش کمیاب است، چندی است که خامه در کاشانۀ خود خاموش مانده. کار به جائی رسیده که خاموشی از گفتار، پیشی گرفته و پسندیده تر آمده.

بگو ای مردمان! سخن به اندازه گفته می شود، تا نو رسیدگان بمانند و نورستگان برسند. شیر به اندازه باید داد تا کودکان جهان به جهان بزرگی در آیند و در بارگاه یگانگی جای گزینند.

ای دوست، زمین پاک دیدیم تخمِ دانش کِشتیم، دیگر تا پرتو آفتاب چه نماید، بسوزاند یا برویاند؟

بگو امروز به پیروزی دانای یکتا، آفتاب دانائی از پس پرده جان بر آمد و همه پرندگان بیابان از بادۀ دانش مَستند و به یاد دوست خُرسند. نیکو است کسی که بیاید و بیابد.

اَی رَبّ أستَغفرکَ بلِسانی و قَلبی و نَفسی و فُؤادی و روحی و جَسدی و جِسمی و عَظمی و دَمی و جِلدی، و إنّک أنتَ التّوّاب الرّحیم.
و أستغفرک یا إلهی باستغفارِ الّذی بهِ تهبّ روائحَ الغُفران عَلی أهل العصیان و بهِ تُلبس المذنبین مِن رداء عفوک الجمیل.

و أستغفرکَ یا سُلطانی باستغفار الّذی به یظهر سُلطان عَفوک و عِنایتک و به یَستَشرق شمسُ الجود و الافضال علی هیکل المُذنبین.

و أستغفرک یا غافری و موجدی باستغفار الّذی به یسر عَنّ الخاطئون الی شطر عفوک و احسانک و یقومنّ المریدون لدی باب رحمتک الرّحمن الرّحیم.

و أستغفرک یا سیّدی باستغفار الّذی جعلتَه ناراً لتُحرق کلّ الذّنوب و العصیان عن کلّ تائبٍ راجعٍ نادمٍ باکیٍ سلیمٍ و به یطهُر اجساد المُمکِنات عَن کُدورات الذّنوب و الآثام و عَن کُلّ ما یَکرهه نَفسُک العزیز العلیم.

مأخذ: دریای دانش، موسسه مطبوعات امری هند، چاپ 1985، صص 2- 10
-------------------------
یادداشت ها:

لوح مانكچی صاحب

صفحات 2 تا 10 كتاب به لوح مانكجی صاحب اختصاص دارد. وی یك زرتشتی هندی و سرپرست زرتشتیان ایران بود. درسفری كه از هند به ایران داشت حضرت بهاءالله را در بغداد ملاقات كرد ولی سؤالاتش را مدت ها بعد از طهران به حضور آن حضرت فرستاد و همان گونه كه در متن لوح آمده، نامه اش در زندان عكا دریافت شد و به سال 1878میلادی (1295ه ق) در پاسخ به سؤالات او، این لوح صادر شد.

مانكجی صاحب با طرح برخی اصول اعتقادات و احكام ادیان اسلام، مسیحیت، یهودی، زرتشتی وهندو و توجه به وجوه تفاوت تعالیمشان ازدرستی و نادرستی هریك سؤال نموده است. حضرت بهاءالله در پاسخ وی به علت ظهور پیامبران و وجود این تفاوت ها اشاره می فرمایند: «رگ جهان دردست پزشك داناست. درد را می بیند و به دانائی درمان می كند. هر روز را رازی است و هر سر را آوازی. درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر.»

آن حضرت مانكجی صاحب را راهنمایی می كنند كه تعالیم پیامبران با توجه به شرائط زمان ظهورشان مناسب بوده است ولی به تدریج با تغییر وضعیت، در آن ها اختلاف ایجاد شده؛ سپس با اشاره به عصر حاضر راهنمائی می نمایند: « دیده می شود گیتی را دردهای بیكران فرا گرفته و او را بر بستر ناكامی انداخته، مردمانی كه از باده خودبینی سرمست شده اند؛ پزشك دانا را از او بازداشته اند» كه ضروری است برای درمان این امراض به توصیه های پزشك دانا توجه شود.

همچنین انسان ها را به پاكی از آلودگی ها یعنی پسندیدن گفتار و اعمال خود، حتی اگر پسندیده باشد، سفارش می كنند و كلید دست یابی به آسایش را در این «كه هركس خود را نیك خواه روی زمین نماید» معرفی كرده؛ از انسان ها می خواهند چون «سراپرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یكدیگر را» مبینند؛ زیرا همه نفوس مثل میوه های یك درخت وبرگ های یك شاخه هستند. دراین لوح مطالب دیگری نیز وجوددارد ازجمله، زبان نباید به دروغ آلوده شود؛ زیرا وظیفه اش گواهی دادن به حقیقت الهی است و سخن باید به اندازه گفته شود تا افرادی كه امكان فهم آن را ندارند ومثل طفل خردسال هستند، تدریجاً به معانی آن پی برند.

حضرت بهاءالله به مانكجی صاحب كه درخواست كرده بود، پاسخ سؤالاتش به فارسی داده شود؛ فرموده اند، عربی و فارسی هر دو خوب است؛ زیرا آن چه از زبان خواسته اند پی بردن به گفتار گوینده است و این از هر دو لسان برمی آید ولی«امروز چون آفتاب دانش ازآسمان ایران آشكار و هویدا است هرچه این زبان را ستایش نمائید سزاوار است» اگر چه این لوح به زبان فارسی می باشد ولی درانتهای آن ، مناجاتی به عربی نازل شده است.

منبع متن یادداشت: سایت نقطه نظر
http://www.noghtenazar.com/index.php?Itemid=26&id=172&option=com_content&task=view

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار زیبا