۱۳۸۷-۰۵-۲۵

مطالعه و بررسى "رساله مدنیه" عبدالبهاء (قسمت چهارم)

مطالعه و بررسى "رساله مدنیه" عبدالبهاء (قسمت چهارم)

نادر سعیدی

٥- به سوى یک تئورى توسعه: مکتب رمانتیک یا فلسفه روشنگرائى

شاید مهم ترین مسئله در مورد مفهوم توسعه اجتماعى و اقتصادى به تعریف خود این کلمه مربوط می گردد. جاى شگفتى است که این مسئله که بحث انگیزترین مسائل در تئورى توسعه در زمان ما می باشد از مسائل مهمى است که در "رساله مدنیه" نیز مورد بررسى قرار گرفته است. همانطور که در آغاز این مقاله اشاره رفت متن "رساله مدنیه" بر اساس پاسخگوئى به چهار ایراد و اعتراضى که به اصلاحات و خردگرائى وارد شده تنظیم گردیده است. اما سه ایراد از آن چهار ایراد در واقع جلوه هاى متفاوت یک تصور واحد می باشند. در پایان قرن بیستم نیز مباحثات سیاسى و دانشگاهى بر روى همین مسئله بحث انگیز متمرکز است. این امر خود نمایانگر مناسبت و ارتباط "رساله مدنیه" با مشکلات و مسائل نسل کنونى بشر در همه نقاط جهان می باشد.

مبحث اصلی در این زمینه را می توان بر اساس دو تئورى در مورد توسعه خلاصه نمود که عبارتند از تئورى تاریخ گرائى و تئورى برون گرائى. بر طبق تئورى تاریخ گرائى هیچگونه تعریف کلی و عینى براى مفهوم توسعه فرهنگى و اجتماعى-اقتصادى وجود ندارد. طرفداران این تئورى استدلال می کنند که هر فرهنگى حیات و منطق خاص خود را داراست که منحصر به فرد و غیرقابل قیاس با سایر فرهنگها می باشد. در نتیجه آنها بر این باورند که آنچه براى یک فرهنگ توسعه و پیشرفت شمرده می شود براى فرهنگ دیگر این مفهوم را ندارد. بنابراین تعریف توسعه را باید برحسب دیدگاهى از درون یک فرهنگ در نظر گرفت. به عبارت دیگر مفهوم توسعه فاقد معانى ماوراى فرهنگى و ماوراى تاریخى می باشد. یعنى این واژه هیچ معنائى به جز مفهومى که در چهارچوب یک فرهنگ براى آن تعیین گردیده ندارد. در نتیجه توسعه و پیشرفت فقط تابع سنت در چهارچوب هر فرهنگ است. بنابراین اتخاذ رویه اى مناسب جهت توسعه و پیشرفت به معناى عملکرد بر اساس سنت هاى گذشته یک فرهنگ می باشد که به این ترتیب توسعه و پیشرفت با سنت گرائى همگامى پیدا می کند.

تئورى برون گرائى با تئورى تاریخ گرائى مخالف است، از این نظر که بر طبق این تئورى توسعه و پیشرفت را می توان به نحو کلی و عینى تعریف نمود. بر اساس این تئورى توسعه و پیشرفت یک جریان عقلانى است که برحسب بعضى از خصوصیات عینى جامعه و نحوه تشکیلات آن تعریف می شود. در نتیجه سنت هاى گذشته ملاک نارسائى براى توسعه و پیشرفت در هر جامعه می باشد. از نظر طرفداران تئورى برون گرائى فرهنگ و نظام اجتماعى نیز می تواند سالم یا معلول، اخلاقى یا غیراخلاقى باشد. به عبارت دیگر تئورى برون گرائى بر این باور استوار است که می توان جنبه هائى از فرهنگهاى مختلف و سنت هاى آنها را به عنوان روشهائى غیرانسانى و عقب افتاده مورد انتقاد قرار داد. یعنى در واقع ارائه تعریفى کلی از توسعه امکان پذیر می باشد.

معمولاً تئورى هاى تاریخ گرائى و برون گرائى به صورت خاص تر و عملی تر بیان می شوند. در نتیجه مباحثه بین این دو تئورى به مباحثه بین پیروان سنت گرائى قومى و طرفداران تمدن غربى تبدیل می گردد. معمولاً کسانى که به تعریفى که فلسفه برون گرائى از توسعه ارائه می دهد اعتقاد دارند استدلال می کنند که کشورهاى عقب افتاده و یا در حال توسعه باید علم، فرهنگ و تأسیس نهادهاى اجتماعى را از جوامع اروپاى غربى و آمریکاى شمالی فراگیرند و سعى کنند از نظام اجتماعى و فرهنگى آنها پیروى نمایند. طرفداران تمدن غرب به فرهنگ تجدد ایمان دارند و تجدد را با غرب متجدد معادل می دانند. بنابراین متجدد شدن از نظر آنها به معناى توسعه یافتن و پیشرفت کردن می باشد که به نوبه خود مطابق با تقلید و پیروى از طرق توسعه و پیشرفت غرب می باشد. سنت گرایان قومى بر خلاف طرفداران تمدن غرب، پیروى از روشهاى توسعه اروپاى غربى را براى کشورهاى غیر اروپائى به شدت رد می کنند و معتقدند که هیچ جامعه اى نباید از روش جوامع دیگر پیروى نماید. آنها را اعتقاد بر این است که کشورهاى پیشرفته و در حال توسعه باید روش غربى را نفى نمایند و به سنت هاى پیشین خود باز گردند و از نظام سنتى مذهبى و فرهنگى خود پیروى نمایند.

براى درک مفهوم توسعه از دیدگاه حضرت عبدالبهاء، لازم است جنبه هاى مختلف این مسئله را مورد بررسى قرار دهیم. اما قبل از وارد شدن به جزئیات، بهتر است نکاتى کلی را در نظر بگیریم. موضع "رساله مدنیه" در مورد توسعه و پیشرفت را نه می توان بر اساس گرایش به سوى روشهاى غربى دانست و نه در جهت طرفدارى از الگوى سنت گرایان قومى. حضرت عبدالبهاء از فرهنگ تجدد دفاع می کنند، ولی منظور ایشان از تجدد روش جوامع اروپاى غربى نیست. همچنین تقلید کور کورانه از سنت هاى منسوخ دیرینه نیز از نظر ایشان تجدد به شمار نمی رود. آنچه که در مورد "رساله مدنیه" حائز اهمیت است اینست که مفهوم تازه اى از تجدد ارائه می دهد که از نمونه هاى اجتماعى و فرهنگى موجود فراتر می رود. به همین دلیل است که حضرت عبدالبهاء از روند توسعه و پیشرفت غرب در عین حال هم دفاع می کنند و هم انتقاد. ایشان فراگیرى علوم تجربى و اقتباس از پیشرفت هاى صنعتى اروپا را توصیه می فرمایند، در حالیکه گرایش مادى و ارتش گرائى فرهنگ مدرن غربى را شدیداً مورد انتقاد قرار می دهند. به همین نحو ایشان از روح اسلام دفاع می کنند، در حالیکه پرستش کورکورانه سنت هاى کهن را نفى می نمایند.

به این ترتیب تجدد و توسعه هر دو از نظر حضرت عبدالبهاء یک جریان عقلانى یا خردگرائى است. این خردگرائى مترقى داراى دو بُعد متمایز ولی به هم مرتبط می باشد. خردگرائى ابزارى یا ادارى با به کارگیرى علوم جدید و بهره بردارى موثر از وسائل جهت وصول به هدف ارتباط پیدا می کند. اما خرد گرائى عملی یا اخلاقى به رشد و توسعه استعدادهاى اخلاقى، روحانى و ارتباطى افراد بشر مربوط می شود. (براى بحث جامع درباره انواع خردگرائى به آثار Habermas ، فیلسوف و جامعه شناس آلمانى مراجعه شود). حضرت عبدالبهاء تأکید می فرمایند که تجدد راستین و اصیل بدون ترکیب ابعاد مادى - ادارى و روحانى - اخلاقى تمدن امکان پذیر نخواهد بود. می فرمایند :

"تمدن صورى بى تمدن اخلاق حکم "اضغاث احلام" داشته و ضفاى ظاهر بى کمال باطن "کسراب بقیعه یحسبه الظمآن ماءٍ " انگاشته گردد. زیرا نتیجه که رضایت بارى و راحت و آسایش عمومیست در تمدن ظاهر صورى به تمامه حاصل نشود. و اهالی اروپ در درجات عالیه تمدن اخلاق ترقى ننموده اند چنانچه از افکار و اطوار عمومیه ملل اروپ واضح وآشکار است." (١٢) (ترجمه مضمون عبارت عربى : مانند سراب در بیابان که تشنه گمان میکند آب است.)

براى درک بهتر این مطلب باید دو تئورى توسعه را که با هم معارض هستند با دقت بیشترى مورد مطالعه قرار دهیم. در تاریخ تئورى هاى اجتماعى و سیاسى، تئورى توسعه برون گرائى غربى با فلسفه روشنگرائى فرانسه معادل می باشد، در حالیکه تئورى سنت گرائى قومى یا تاریخ گرائى ابتدا توسط مکتب رمانتیک ارائه گردید. کلیه مباحثات مهم درباره این موضوع نهایتاً به مخالفت اساسى بین فلسفه روشنگرائى قرن هیجدهم و مکتب رمانتیک اوایل قرن نوزدهم آلمان بر می گردد. موضع حضرت عبدالبهاء در واقع رد هر دو نظر با ارائه ترکیب جدیدى از نکات مثبت هر یک از این دو مکتب می باشد.

فلسفه روشنگرائى یک تئورى خردگرا بود. این فلسفه استدلال می کرد که انسان فطرتاً موجودى خردگرا است و اینکه یک جامعه خردگرا جامعه ایست که با قوانین فطرى انسان منطبق باشد. از نظر فلاسفه این مکتب به کار گیرى علوم تجربى، نظام سرمایه دارى و دموکراسى سیاسى از ویژگى هاى اصلی یک جامعه خردگرا می باشد. انسان موجودى خردگرا تعریف می شد و این بدان معنا بود که قانون اصلی فطرت بشر سودمند گرائى است. به عبارت دیگر آنها معتقد بودند که طبیعت انسان ثابت و تغییر ناپذیر است و انسان در قبال طبیعت خود آزادى اراده ندارد. رفتار بشر تماماً تعیین شده، قطعى و قابل پیش بینى است، چه که انسانها بر طبق طبیعت خود جویاى لذت و خوشى بوده از رنج و الم اجتناب دارند. بنابراین انسانها موجوداتى خردگرا هستند از این نظر که موثرترین طریق را براى به حداکثر رساندن منافع خود انتخاب می کنند. این تصور ثابت و بى تحرک از طبیعت انسان اساس تئورى سیاسى روشنگرائى قرار گرفت و نتیجتاً جامعه اى خردگرا شمرده می شد که به افراد امکان می داد تا به طور آزاد در پى منافع خود باشند.

به این ترتیب سرمایه دارى، رهائى از قیود سنتى، اخلاقى و مذهبى از ضروریات حتمى این تئورى آزادى خواهانه شد. نظام سرمایه دارى تنها نظم طبیعى جامعه شناخته شد، چه که دنبال کردن رقابت آمیز منافع و به حد اکثر رساندن لذات را براى افراد امکان پذیر می نمود. بنابر این راه توسعه و پیشرفت عبارت است از استفاده از دانستنى هاى علمى جهت تسلط بر طبیعت و افزایش توانائى انسان در کسب منافع و لذات در چهارچوب یک نظام سرمایه دارى بى قید و شرط. در نتیجه فلاسفه مکتب روشنگرائى جوامع اروپاى غربى را تنها جوامع عقل گرا شمردند. سایر فرهنگها و جوامع خرافى، عقب افتاده و غیر عقلانى توجیه گردیدند. فلاسفه بزرگ مکتب روشنگرائى مانند ولتر، هولباخ، لامترى، دیدرو، کندروسه و هلوسیوس این دیدگاه اصلی را تأئید نمودند.

تئورى رمانتیک اوایل قرن نوزدهم واکنشى علیه اظهارات گزاف و کبرآمیز تئورى روشنگرائى بود. این تئورى بر اساس یک نوع آگاهى تاریخى افراطى متکى بود، از این نظر که مخالف وجود هرگونه فطرت یا طبیعت کلی براى بشر بود و انسانها را صرفاً موجوداتى اجتماعى و تاریخى می دانست. یعنى در واقع از نظر طرفداران مکتب رمانتیک، انسانها محصول فرهنگى جامعه خود به شمار می رفتند. اما جامعه در وهله اول به عنوان نمایانگر نمادهاى فرهنگى غیر عقلانى مانند زبان، ادبیات، موسیقى، مذهب، سنت، و اساطیر در نظر گرفته می شد. هر فرهنگ یک موجودیت زنده داشت با روح مخصوص به خود. هیچ فرهنگى قابل مقایسه با فرهنگ دیگر نبود و بنابراین تنها ملاک ارزشها سنت هاى درونى هر فرهنگ بود. آنچه براى پیروان این مکتب مهم بود حفظ اتحاد فرهنگى و عمل بر طبق آنچه که سنت هاى متحد فرهنگى دیکته می کردند بود. فلاسفه مکتب رمانتیسم مانند فردریک شلگل، نوالیس و شلیماکر با ظهور نظام صنعتى و دموکراتیک در اروپا مخالفت می ورزیدند و خواهان نظام سلطنتى و بازگشت به سیستم طبقاتى قرون وسطى و سنن مذهبى بودند.

مفهوم تجدد از نظر حضرت عبدالبهاء از نطر کیفیت با این دو تئورى دور از اعتدال و جانب گرا کاملاً متفاوت است. در مورد طبیعت انسان، حضرت عبدالبهاء انسان را بر حسب عملکرد متقابل گرایش هاى عقلانى و قواعد اجتماعى تعریف می کنند. انسان موجودى است تاریخى ولی این گرایش تاریخى بر اساس دیدگاهى باز و مترقیانه می باشد و برخلاف عقیده مکتب رمانتیک به پرستش کورکورانه سنت ها نمى انجامد. حرکت پویاى تاریخ نمایانگر آن است که بشریت در هر مرحله اى از پیشرفت خود باید استعدادهاى نهفته خویش را براى آن زمان تحقق بخشد و این تحقق مستلزم وفق دادن خود با مقتضیات زمان می باشد. حضرت عبدالبهاء زیبائى همه فرهنگها را مى ستایند. ما باید از روح همه فرهنگها و سنت هایشان درسهاى سازنده بگیریم تا بتوانیم در مسیر تمدن به پیش رویم. اتکاء بر ارزشهاى تاریخى و احترام به روح خلاق فرهنگها و ادیان مستلزم گرایشى مترقیانه می باشد. اما این گرایش مترقیانه همانند فلسفه روشنگرائى نیست. از نظر حضرت عبدالبهاء مفهوم انسان در فلسفه روشنگرائى بسیار مادى، خودپسند و بیروح است. انسانها هم تحت تأثیر ارزشهاى فرهنگى و هم ملاحظات عقلانى، هر دو قرار دارند. برخلاف عقیده روشنگرائى مفهوم واقعى زندگى مصرف سیرى ناپذیر نیست. یک چنین حیاتى دچار فقر روحانى و ورشکستگى اخلاقى می باشد.

بزرگترین مشکل تئورى روشنگرائى آنست که تصور آن از خردگرائى بسیار محدود است. خردگرائى صرفاً برحسب خرد ابزارى و ادارى تعریف می شود. و خرد عملی و اخلاقى از نظر فلاسفه این مکتب به کلی به فراموشى سپرده شده است. به این ترتیب نظر حضرت عبدالبهاء در مورد پیشرفت و تجدد مبنى بر خردگرائى مترقى است. اما این خردگرائى با مفهومى که فلاسفه مکتب روشنگرائى از عقل ارائه می دهند فرق دارد. نظریه حضرت عبدالبهاء در مورد خردگرائى حداقل سه ویژگى متمایز دارد که آن را منحصر به فرد می سازد. اول آنکه این نظر بر اساس یک آگاهى تاریخى استوار است و نه بر اعتقاد به طبیعت ثابت و خودپسند بشر. دوم آنکه ترکیبى از دو نوع خردگرائى یعنى خردگرائى ابزارى و اخلاقى می باشد. نهایتاً این نظر بر اساس یک دیدگاه جهانى درباره بشریت مدرن است. ویژگى سوم در قسمت بعد مورد بحث قرار می گیرد، اما ابتدا راه حلی که حضرت عبدالبهاء در مورد تناقض بین نظریه تاریخ گرایان و برون گرایان ارائه می دهند به تفصیل مورد بررسى قرار می دهیم.

(ادامه دارد...)

هیچ نظری موجود نیست: