۱۳۸۷-۰۴-۱۴

رموز و نشانه ها در مواضیع مسیحی

گفتمانی در مباحث کتاب مفاوضات عبدالبهاء (قسمت چهارم)
رموز و نشانه ها در مواضیع مسیحی

به مناسبت صدمین سالگرد انتشار کتاب
دکتر بهروز ثابت

همانطور که در مقدمه اشاره شد چند فصل از مفاوضات اختصاص دارد به تعبیر و تفسیر معانی اقوال در کتاب مقدس از جمله کتاب دانیال، و اشعیاء از کتب عهد عتیق و مکاشفات یوحنا از کتب عهد جدید. همچنین حضرت عبدالبهاء در فصولی متنوع به شرح و توضیح مباحث پایه ای عقیدتی در آیین حضرت مسیح می پردازند. این مواضیع هر چند در نفس خود حائز اهمیتند نباید فراموش کرد که سوال کننده- خانم کلیفورد بارنی- سابقه مسیحی داشته و طبعا به این موضوعات علاقه و توجه خاص داشته است. موضوعاتی مثل ولادت مسیح و قیام او بعد از شهادت در قلب مبانی عقیدتی مسیحیت جای دارند و حضرت عبدالبهاء با توضیحاتشان دیدگاه امر بهایی را در ارتباط با دکترین مسیحیت روشن ساخته اند. در این راستا میتوان گفت مفاوضات ادامه دهنده همان روشی است که توسط شارع آیین بهایی حضرت بهاء الله در کتاب ایقان به کار گرفته شده است.

اهمیت این موضوعات بارزتر می گردد چون تحولات فکری مسیحیت را در قرن بیستم مورد نظر قرار دهیم. در این قرن علم و تفکر سکولار عقلی سنت های ایمانی مسیحی را به چالش کشید. تعبیرات ظاهری و جسمانی از مفاهیم کتاب مقدس امری مخاطره آمیز گشت چرا که در مقابله با اندیشه تجدّد، تصویری جزمی از دیانت می کشید و آن را به حوزه مقولات اساطیری وارد می ساخت. مفاهیمی مثل قیام جسمانی مسیح بعد از مرگ و یا داستان آدم وحوا با تفکرات و یافته های علمی مباینت داشت. محققین مسیحی میان دو جنبه بشری و الهی مسیح در گیر شدند و آشتی مسیح تاریخی با مسیح خدایی به صورت یک معضل ظاهر شد. به علاوه در قرن بیستم ارتباطات میان ادیان افزایش یافت و دکترین مسیحی نیازمند تجدید نظر در ارتباطش با سایر ادیان گشت. در عصری که یگانگی نوع بشر به سرعت در صحنه جهان تبلور می یافت، دیدگاهی انحصاری از مسیحیت، که آنرا تنها طریق وصول به حقیقت می دانست، قابل توجیه نبود. چگونه میشد فقط پیروان مسیح را نجات یافته دانست و بقیه نوع بشر را حاملین گناه اولیه و مخاطبین نفرین الهی و محکومین ابدی در جحیم الیم محسوب داشت؟

حضرت عبدالبهاء در گفتمان خویش با بهره گیری از دیدگاه بهایی، تعابیری جدید از مفاهیم کتاب مقدس عرضه می کنند. اجزای این دیدگاه به طور خلاصه عبارتند از: عرضه تعابیر روحانی و سمبولیک در تاویل رموز و اشارات جسمانی، معرفی دیانت اسلام به عنوان یک حلقه ضروری در درک بشارات ظهور و رجعت، استفاده از دیدگاه معطوف به وحدت ادیان و جریان ارتقایی ظهورات متتابعه در سیر کمالی تمدن به عنوان اساس تاویلات هرمنوتیک، تایید جریان دور و تسلسل دیانت و تمدن و لزومیت نوآوری، اشاره به دو ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله به عنوان دو موعود پی در پی و یا تحقق انتظار رجعت رب الجنود و مسیح در تورات و رجعت مسیح و ایلیا در انجیل و مهدی و مسیح در اسلام، و بالاخره لزومیت استدلال به مبانی عقلی و مشاهدات علمی در تفسیر و تاویل متون مذهبی.

قبل از ادامه این بحث یادآوری نکته ای ضروری به نظر میرسد. مباحثی که در اینجا مطرح شده اند دو هزار سال سابقه و ریشه در باور های نسل های متمادی دارند. به علاوه هزاران متفکر و فیلسوف و هنرمند و دانشمند با خلاقیت خود در قوام و تبلور این آراء کوشیده اند. پس مبادا این گمان به ذهن خطور کند که هدف این مقاله آنست که بی توجه به این سابقه فرهنگی به نحوی سرسری و سطحی مدعی شود که پاسخ همه سوالات را داده است و یا صحت و سقم تمام این مقولات پیچیده را روشن کرده است. همان طور که در قسمت اول این سلسه مقالات توضیح داده شد مفاوضات باب گفتمان جدیدی را در مفاهیم دیانت و فلسفه و علم می گشاید. این گفتمان بایستی با میراث فرهنگی کهن و تحولات فکری عصر تجدد در هم آمیزد تا به صورت یک ملاک کامل شناخت عرضه شود. پس در اینجا توصیه میشود که اهل تحقیق به اصل کتاب مراجعه کنند و موضوعات آن را در ارتباط با هم و در انسجام کلیت آن مطالعه کنند. دیگر آنکه این مقاله را صرفا مقدمه ای بدانند برای مطالعات جامعتر.

در مباحث نظری بعضی اوقات تمایلی پیش می آید که صاحب نظر با تکبر مدعی میشود که پاسخ همه سوالات را داده و پنبه همه عقاید مخالف را زده. این مطلب بخصوص در جوامع ناشکیبا و استبداد منش بیشتر به چشم می خورد. این مقاله هر چند بر این اساس نوشته شده که مفاهیم مفاوضات با حقیقت مطابق است باید امیدوار بود که در چنان تله ای گرفتار نشده باشد.

روش استدلال با استفاده از تفسیر و تاویل آیات

روش تفسیر و تأویل آیات متشابهات (کلامی که می تواند دارای دو معنی باشد) در مفاوضات و سایر متون مقدسه بهایی معطوف به عرضه تعریفی جدید از مفاهیم انتظار، رجعت، روز قیامت و تجدید حیات عالم است. این تعاریف در آثار حضرت باب و حضرت بهاءالله پایه گذاری شد و در آثار حضرت عبدالبهاء تعمیم یافت.

بر اساس دیدکاه بهایی پیامبر هر دین با ظهور خود به نوعی به انتظار ظهور خاتمه می بخشد و مقطعی از ملکوت الهی را به زمین میاورد. استقرار ملکوت الهی و یا به زبان فلاسفه تحقق جامعه آرمانی، جریانی است که در همه ادیان موجود بوده و در هر یک امتداد و تعمیم یافته. تحقق وعود مستور در کتب مقدسه، مترادف با جریان رشد و تکامل فکری، روحانی و اخلاقی نوع بشر صورت گرفته است. لذا هر پیامبر در جریان ظهورات تدریجی و در شبکه ارتباطات متقابل ادیان به انتظار ظهور منجی خاتمه داده و جلوه ای از ملکوت را منعکس ساخته و در عین حال با اشاره به آینده، مدارج و مراتب بالاتری را که نوع انسان بایستی در سیر درنگ ناپذیر تحول و کمال خود طی کند تصویر کرده است.

حضرت عبدالبهاء اشاره می فرمایند که تمام ادیان و ملل منتظرند در آخر زمان موعودشان ظاهر شود و جهان را تجدید کند و عدل و حقانیت را بگستراند. عداوت و بغضاء از میان برود، اتحاد و یگانگی حقیقی میان نوع انسان برقرار شود، و عالم حکم یک قطعه واحد یابد.

"مریض ها شفا یابند مرده ها زنده شوند جنگ مبدل به صلح شود… اسباب نزاع و جدال بکلی از میان برخیزد. " (1)

با اشاره به چنین دورنمایی، حضرت عبدالبهاء با استفاده از روش استدلالات نقلی به توضیح بشارات و رموز موجود در کتاب دانیال و مکاشفات یوحنا می پردازند. قالب اصلی این استدلالات همانطور که اشاره کردیم از روش و دیدگاه بهائی متأثر است. یعنی معانی رموز و وعده های متون مسیحی را در قالب اصل ظهورات ارتقائی ادیان می گذراند و درک آنها را مشروط به شناسائی ظهورات کلیه حضرت محمد و حضرت باب وحضرت بهاء الله می دانند.

در مطالعه متون کتب مقدسه روش های مختلفی توسط محققین تنظیم و ترتیب داده شده است. یک روش آن بوده که متون یک آئین را با استفاده از ابزار و مواد موجود در همان متون تجزیه و تحلیل کرد. مفاوضات از این مطلب فراتر میرود و از ابزار و مواد موجود در اسلام و ظهورات حضرت باب و حضرت بهاء الله نیز در تفسیر و تأویل وعود و اشارات مسیحی بهره می گیرد. باید اضافه کرد که روش مفاوضات تنها به استفاده مکانیکی از ابزار و مواد خلاصه نمیشود. در ماورای براهین مربوط به تحقق بشارات مسیحی در ظهورات حضرت محمد و حضرت باب و حضرت بهاء الله، ایشان به دیدگاهی وسیع تر نیز نظر دارند که این ادیان را اجزاء ارگانیک یک جریان واحد روحانی میداند که توسط خداوند در عالم ظاهر شده اند و هدف غائی آن ها نه مشاجرات لفظی بلکه ایجاد اخوّت جهانی بوده است. روش تفسیر و تأویل کتب مقدسه در مفاوضات آن نیست که متون کتب مقدسه را با استفاده از ابزار، مواد و قالبهای فرهنگی آنها بررسی کند. مفاوضات از دیدگاه وحدت ادیان و ظهورات تدریجی ادیان به متون کتب مقدسه می نگرد. یعنی روش آن نگاهی است از بیرون به درون. نگاهی است که غایت روحانی ادیان و سلسله مراتب تحول آنها را به سوی یک فرهنگ جهانی معیار شناسائی می داند و از آن منظر به عقب می نگرد و متون گذشته و قالبهای فرهنگی آنها را تفسیر و تأویل می کند.

با چنین زمینه ای حضرت عبدالبهاء تحقق وعود و بشارات متون یهودی و مسیحی را به ظهور امر بهائی تأویل و تفسیر می فرمایند و درک اسرار کلمات الهی را در ظهور حضرت بهاء الله می جویند. معانی استقرار و ظهور عدل الهی و بشارت به ظهور پدر آسمانی و آمدن او بر ابر و باز شدن ابواب ملکوت و الفت گرگ و برّه، همه مربوط به ظهور جدید و تحقق برادری جهانی و صلح بین المللی می باشد و درک رموز آنها منوط به معیار شناسائی حق در لباس تازه می باشد. یعنی قیامت هر دیانتی را باید در ظهور جدید تعبیر کرد و آن را با تجدد و تکامل عالم و رجعت حقیقت روحانی ادیان مترادف دانست.

حضرت عبدالبهاء ضمن تفسیر و تأویل این رموز نتیجه ای روحانی و اخلاقی از آنها می گیرند. یعنی هدف این تأویلات صرفاً مباحثات نقلی نیست بلکه هدف اصلی آنست که حقائق روحانی و اصول اخلاقی آن ها را گوشزد اهل امکان ساخت. مهمترین درس اخلاقی این تأویلات آنست که از الفاظ و کلمات و شئون جسمانی فراتر رفت و نگذاشت خورشید حقیقت در پس ابرهای تیره تعصّب و تقلید پنهان ماند.

از اینروست که در کتب مقدسه تأویل قطعی آیات منوط به ظهور بعد و قیام و رجعت موعود است. چرا که تنها مظهر ظهور قادر است به مفاهیم کهن حیات و معنای تازه بخشد. چون مظهر ظهور دیدگاه و بینش نوینی را در عرضه میدارد تبیینات انسان از واقعیت هستی به مدارج بالاتری ارتقاء می یابد و سپس برای قرنها مایه و زمینه استنتاجات و خلاقیت فکری و فلسفی و علمی و هنری می گردد تا ظهور دیگری صورت گیرد و معرفت جامعتری جایگزین جهان بینی کهن گردد. در فاصله میان دو ظهور، علم تفسیر در چارچوب فرهنگی ظهور قبل، محصور است و ابزار و مواد و قالبهای آن به مرور قابلیتشان را در تعیین صحت و سقم واقعیت های اجتماعی از دست می دهند. اما چون ظهور بعدی رخ میدهد فرهنگی نو پدیدار میشود، عقول و افکار ترقی می کند و جریان درک رموز و متشابهات به مقطع بالاتری و وجه تکامل یافته تری ارتقاء می یابد.

دیدگاه بهائی روشی جامع را برای درک معانی متون کتب مقدسه پیشنهاد می کند. مبنای نظری این روش بر اصل ظهورات تدریجی ادیان استوار است. به علاوه این روش دارای مختصات زیرمی باشد:

۱. علم تفسیر متون مذهبی در طول تاریخ براساس متون تقریر و تحریر دیانت استوار بوده و از استدلالات عقلی بهره می جسته اما نقش روش علمی به نحوی که در چند صد سال گذشته رشد کرده در آن محدود بوده است. مطالعه متون مذهبی نیازمند بهره جوئی از مشاهدات و یافته های علمی و تجربی است. مثلاً مدارک و اسنادی که در این قرن تحت عنوان بحرالمیت کشف شدند دیدگاهی تازه از حیات حضرت مسیح و واقعیات اجتماعی محیط ایشان به دست داد و بسیاری از مفاهیم و باورهای جاری در مورد مسیحیت را تغییر داد. و یا مطالعه خلقت عالم به نحوی که در کتب مسیحی تعبیر شده نمی تواند به یافته های جدید در مورد تئوری تکامل بی اعتنا باشد.

۲. مطالعه متون مذهبی نیازمند آنست که زمینه های تاریخی و شرایط اجتماعی آنها را در نظر گرفت. در این مورد دو روش متضاد بکار گرفته شده است. روش مطلق گرای دینی و روش مطلق گرای مادی. روش مطلق گرای دینی، سعی کرده که جنبه های اجتماعی و تاریخی متون را انکار و یا تحت الشعاع جنبه های ماوراء الطبیعه آن قرار دهد. از طرف دیگر روش مطلق گرای مادی جنبه متافیزیکی را کاملاً به کنار گذاشته و سعی کرده این متون را صرفاً به عنوان زائیده شرایط محیط اجتماعی بررسی کند. دیدگاه بهائی برآنست که تعادلی میان این دو برقرار سازد یعنی هدفش آنست که جلوه های روح و حیات را در تحول و تشکل تاریخ و روابط اجتماعی بیابد.

۳. مطالعه متون مذهبی نمی تواند در حوزه محدود یک آئین خاص باقی بماند. مثلاً مطالعه انجیل و تورات نیازمند آشنائی و شناسائی با متون اسلامی می باشد. یعنی متون دیانت که در حوزه فرهنگی خاصی بارور شده اند بایستی حصارهای فرهنگی را بشکنند و با فرهنگ های دیگر ارتباط برقرار کنند تا جلوه های بارزتری از حقیقت را جلوه گر سازند. این نظر البته ناشی از تعالیم بهائی دائر بر وحدت ادیان می باشد. ولی حتی بدون در نظر گرفتن این دیدگاه می توانیم بگوئیم این نحوه مطالعه به دو دلیل اساسی لازم و ضروری است: اول آنکه مطالعه تاریخ ادیان ثابت می کند که هیچ دیانتی تنها در حوزه تعالیم خود رشد و نمو نکرده است. رشد و نمو ادیان نتیجه ارتباطات متقابلی بوده که ادیان را به یکدیگر پیوند زده و متون آنها را از نظرات و دستاورد های یکدیگر بارور ساخته است. دوم آنکه در جریان افزایش کمّی و کیفی ارتباطات فرهنگی می توان جریان پیش روند ه ای را مشاهد کرد که در عصر ما به تحقّق جهانی واحد منجر گشته. در جهانی متحد و یکپارچه، ادیان و ملل چنان امتزاج یافته اند که تفسیر و تأویل متون ومیراث فرهنگی هیچ دیانتی نمی تواند در حوزه ای مستقل و جدا از روابط ضروریه فرهنگ های جامعه بشری صورت گیرد.

۴. چون ارتباطات روحانی و تاریخی ادیان را در نظر گیریم در بطن آنها می توان جلوه مشترکی را یافت که به سمت کمال غائی و نهائی معطوف است. یعنی در ماورای تعالیم مربوط به زندگانی مادی و اجتماعی، تِم اصلی دیانت به سمت آینده ای معطوف است که در آن عدم کمال به کمال منتهی خواهد شد و ایده آل مطلوب و روحانیت حقیقی و عدالت و صلح زمین را پُر خواهد کرد. از دیدگاه بهائی چون تفاوتهای هر دیانت را در مورد نحوه رسیدن به کمال مطلوب روحانی و اخلاقی و انسانی به کنار زنیم، در ماورای تفاوتهای لفظی و مشاجرات تاریخی، می توان آرزو و امیدی مشترک را یافت. این آرزو و امید محدود به آئینی خاص نیست. این آرزو و امید انگیزه انسان برای کمال جوئی بوده و در حافظه جمعی نوع بشر ضبط و تثبیت گردیده است. پس تفسیر و تأویل متون هر آئینی نمی تواند به انگیزه کمال که سائقه مشترک نوع انسان است بی توجه باشد.

۵. ادیان در پاسخ به رشد طبیعی و کمال یابنده جامعه انسانی در مسیری ارتقائی تحول می یابند. لذا شناخت مفاهیم روحانی ملزم به مقتضیات این حرکت ارتقائی ادیان است. از این رو با مفهومی ثابت و ازلی از دیانت نمی توان متون آنرا با واقعیت درنگ ناپذیر هستی وفق داد. اگر چنین کنیم، یعنی دیانت را مفهومی ثابت و ازلی بدانیم، تفسیر و تأویل متون در چهارچوب فرهنگی آن در جا میزند و امکان نوآوری از آن سلب می گردد.

تفسیر و تأویل متون نیازمند قوانین حاکم بر تحری حقیقت و روش شناخت می باشد. شرط اول تحری حقیقت تمرکز و مشاهده و تفکر است. شرط دوم آن تحول اخلاقی است. یعنی انسان بایستی از اسارت نفس و هوی نجات یابد و نوعی از وارستگی اخلاقی پیدا کند تا در نتیجه آن تعصب و بغض و منافع شخصی سد و مانع او در طلب حقیقت نگردد. حضرت عبدالبهاء در مفاوضات مذکور میدارند که کسی که طالب درک معانی این حقائق است باید متصف به صفات روحانی و اخلاقی باشد.

"منصف باشد... از اسیری نفس و هوی نجات یابد زیرا اینها همه مانعست… و از حب و بغض جمیع ملل بگذرد چه که یحتمل حبّش به جهتی مانع از تحقیق جهت دیگر شود و همچنین بغض به جهتی شاید مانع از کشف حقیقت آن شود. "(2)

ایشان در مواضیع مختلف پاکی قلب و نیت و تخلق به اخلاق را شرط لازم تحقیق می دانند و معتقدند اگر طالب و جستجوگر حقیقت به این اخلاق و اطوار متصف نباشد نمی تواند به حقیقت دست یابد. (نقش اخلاق در شناخت در بحث موازین ادراک مطرح خواهد شد.)

در کتب مقدسه از جمله در تورات و انجیل اشارات و آیاتی است که در هاله ای از اسرار و ابهام قرار دارند و آنها را به صورت ظاهر نمی توان معنی کرد یعنی احتیاج به تأویل و تفسیر دارند. حضرت عبدالبهاء استدلال می فرمایند که چون مفاهیم ادیان در اصل حقائق روحانی و در زمره معقولات هستند لذا با قوای حسّی مستقیماً قابل ادراک نیستند و از اینرو درک مفاهیم روحانی و غیر قابل مشاهده نیازمند تمثیل و نمودهای مادی می باشد. پس یک بخش اعظم جریان تفسیر و تأویل، کشف معانی روحانی و سمبولیک است که در متون مقدسه ضبط شده. در توضیح این مطلب ایشان با اشاره به معجزاتی که به انبیاء نسبت داده شده استدلال می کنند که این معجزات و خوارق عادات چون براساس روایات است برهان و دلیل قاطع در اثبات حقانیت پیامبران نیست؛ چرا که این معجزات صرفاً برای آنهائی که به چشم سر شاهد آن بوده اند قانع کننده است و نیز برخی ممکن است که بگویند این ها سحر و جادو بوده . لذا این معجزات معانی دارد.

می فرمایند: "مثلاً در شهادت حضرت مسیح در انجیل مذکور است که ظلمت احاطه کرد و زلزله شد… و اموات از قبور برخاستند. اگر این به ظاهر بود البته در تاریخ ایام درج میشد … این وقایع در هیچ تاریخی مذکورنه پس معلوم است که مقصد ظاهر عبارت نیست بلکه معنی دارد. ما مقصدمان انکار کردن نیست فقط مراد اینست این روایات، برهان قاطع نمی شود و معنی دارد. " (3)

حضرت عبدالبهاء از روش شناخت تمثیلی بهره فراوان می جویند و استدلال می فرمایند که حقائق معقوله تنها در قالب معلومات محسوسه انسان که صورت مادی و خارجی دارد و در بستر زمان و مکان تحقق می یابد قابل درک و بیان می گردد. چرا که " چون بیان حقیقت روح و شئون و مراتب خواهی مجبور برآنی که به صورت محسوسات بیان نمائی زیرا در خارج جز محسوس موجود نه. "(۴)

علاوه بر استفاده از روش تمثیلی در درک رموز و معانی حضرت عبدالبهاء در کتاب مفاوضات سعی می فرمایند که نظر گاه خواننده را از حوزه مباحث نقلی و جدلی که برای قرنها تئولوژی و فلسفه را دچار رکود ساخته بالاتر ببرند و او را تشویق به تفکر در نتایج اخلاقی و جنبه های عقلانی و اجتماعی این مباحث کنند. مثلاً در پاسخ خانم کلیفورد بارنی در مورد حضرت مسیح و فضیلت نداشتن پدر میفرمایند " شخص بزرگوار خواه بی پدر خواه با پدر یکسانست. بی پدری اگر فضیلت است آدم اعظم و افضل از کل انبیاء و رسل است زیرا نه پدر داشت و نه مادر. آنچه سبب عزت و بزرگواریست تجلیات و فیوضات کمالات الهی است. " (۵)

و یا درتوضیح بیان حضرت مسیح در انجیل متی که به پطرس حواری می فرماید که توئی صخره و براین صخره کنیسه ام را بنیان می نمایم حضرت عبدالبهاء به جنبه های تاریخی آن اشاره می کنند که چگونه تحریف این کلام در طول تاریخ مجوز خلافت و سلطنت اصحاب کلیسا گشت به نحوی که به هیچ وجه با شریعت حضرت مسیح مطابقت نداشت. حضرت عبدالبهاء با اشاره به تاریخ کلیسا نشان میدهند که چقدر جانشینان ظاهری او با حکومات دنیوی که برای خود برپا کردند با وصایای مسیح و زندگی ساده او فاصله گرفتند. می فرمایند: " در میان پاپ ها نفوس مبارکی نیز بودند که بر قدم مسیح حرکت نمودند علی الخصوص در قرون اولای مسیح که اسباب دنیوی مفقود و امتحانات الهیه شدید. "(۶)

بعد اضافه می فرمایند که چون بساط سلطنت و جاه طلبی و نفس پرستی گسترده شد به قتل عام نفوس پرداختند و معرفت و دانش و ارباب علم را به معارضه خواندند تا بدانجا که "حتی در اروپا مسلم شد که دین معارض به علم است و علم مخرب بنیان دین و حال آنکه… در نزد خدا علم افضل منقبت انسان و اشرف کمالات بشر است".

چند موضوع مسیحی:

غسل تعمید
حضرت عبدالبهاء در مورد حکمت غسل تعمید می فرمایند این رمزی است از تطهیر روحانی و پاک ساختن قلب از اوساخ طبیعت مثل صفات قبیحه، غضب، شهوت، حب دنیا، تکبر، کذب، نفاق تزویر، خود پرستی و امثال ذلک. لذا غسل تعمید سنتی بود ظاهری که معنای حقیقی آن تعمید به روح و محبت الهی است. در ادامه این بحث با اشاره به تغییر و تبدیل احوال عالم و انقلاب زمان نتیجه می گیرند که احکام مذهبی نیز می بایست مطابق مقتضیات زمان تحول یابند. هر دیانتی بنابر جریان بی درنگ تبدل و تغییر احکام نوینی می آورد و احکام کهن را فسخ می کند. اگر ادیان با مقتضیات زمان موافق نگردند احکامشان به آداب و رسومی صرفاً ظاهری تقلیل می یابد. از جمله این احکام غسل تعمید است که حال جنبه ظاهری آن بر مفاهیم و اهداف روحانی آن غلبه پیدا کرده چنانکه در این ایام:

"اطفال شیرخوار را در این آب مخلوط به روغن زیتون غوطه دهند بقسمی که بعضی اطفال از این زحمت مریض گردند و در وقت تعمید بلرزند و مضطرب شوند... چه ثمری از این حاصل… نه سبب تنبّه طفل است و نه سبب ایمان... مجرد یک عادتی است که مجری میدارند. اما در زمان یوحنّای معمدان چنین نبود بلکه حضرت یوحنا ابتدا نفوس را نصیحت می فرمود و به توبه از گناه دلالت می کرد و به انتظار ظهور مسیح تشویق می نمود. "(۸)

در ادامه صبحت می فرمایند: "ملاحظه نمائید که مقتضیات قرون اولی با مقتضیات قرون وسطی با مقتضیات قرون اخیره چه قدر متفاوتست... در اروپا احکام متصلاً تغییر و تبدیل کند چه بسیار حکم که در سنین سابقه در قوانین و نظامات اروپا موجود بود و حال منسوخ گشته… و بدون این ]تغییر و تبدیل[ سعادت عالم بشریه مختل. مثلاً حکم تورات است که اگر سبت را کسی بشکند حکم قتل است بلکه ده حکم قتل در تورات است حال در قرون حالیه ممکن است این احکام اجرا گردد؟ واضح است که ممتنع و مستحیل است. " (۹)

نان و خَمر (شراب)
حضرت عبدالبهاء با اشاره به بیان حضرت مسیح که "منم آن نانی که از آسمان نازل شد و هرکس از این نان تناول نماید ابداً نمیرد" می فرمایند مقصد از این نان "مائده آسمانی و کمالات الهی است."(۱) و خوردن عبارت از اقبال و نوشیدن کنایه از ایمانست و آن نان که از آسمان نازل شد تعالیم حضرت مسیح بود و عنصر روحانی او که حضرات حواریون از آن تناول نمودند وحیات ابدیه یافتند.

معجزات مسیح
حضرت عبدالبهاء با اشاره به معجزاتی که در حق حضرت مسیح روایت شده ضمن تایید این مطلب که پیامبران الهی قادرند که به قدرت ماوراء طبیعت آثاری را که بر خلاف نظام کلی عالم طبیعت است ظاهر سازند نفس معجزه را دلیل اعظم حقانیت وعظمت مقام حضرت مسیح نمی دانند. ایشان معجزه اصلی را در آن می دانند که حضرت مسیح یکّه و تنها عَلَم دیانتی را برافراخت که برای قرنها میلیونها انسان را تربیت روحانی و اخلاقی کرد.

می فرمایند: "مثلاً اگر کوری بینا شود عاقبت باز کور گردد یعنی بمیرد و از جمیع حواس و قوی محروم شود لهذا کور بینا کردن اهمیتی ندارد… و اگر جسم مرده زنده شود چه ثمر دارد زیرا باز بمیرد. اما اهمیت در اعطای بصیرت و حیات ابدیست... لهذا اگر در کتب مقدسه ذکر احیای امواتست مقصد اینست که به حیات ابدیه موفق شدند… کور بود بینا شد. مقصد از این بینائی، بصیرت حقیقیه است… کر بود شنوا شد مقصد آنکه گوش روحانی یافت و به سمع ملکوتی موفق گشت. "(۱۱)

قیام مسیح بعد از سه روز
زنده شدن و قیام جسمانی حضرت مسیح و برخواستن او از قبر بعد از سه روز یکی از باورهای مهم مسیحیت و هسته مرکزی و پشتوانه تعالیم آن است. بعضی از فرق مسیحی حتی قدمی فراتر گذاشته معتقدند بدون این باور مسیحیت از درون می پاشد. عصاره این باور را که از طرفی به گذشته و مبداء عالم و جریان خلقت و از طرف دیگر به آینده و رستگاری و حیات ابدی انسان مربوط میشود این چنین می توان خلاصه کرد :

شیطان چون به فریب آدم و حوا پرداخت و آنها را به عصیان برعلیه اراده خداوند ترغیب کرد خدا آنها را از بهشت بیرون راند و ایشان را لعن و نفرین کرد و امر نمود که تسلسل این گناه در شجره انسان باقی بماند. لذا همه افراد بشر حتی پیامبران، حامل این گناه و محروم از حیات ابدی هستند. اما چون ذات الوهیت در هیکل حضرت مسیح ظاهر شد و خون او به عنوان فِدیه از بالای صلیب به زمین ریخته شد این خون، گناه موروثی انسان را باز خرید و به انسان یک بار دیگر امکان رستگاری و حیات ابدی بخشید. دلیل الوهیت و یگانگی مقام مسیح در آن است که ایشان سه روز بعد از شهادت با جسم عنصری از خاک قیام کرد و به آسمان صعود نمود و به این وسیله بر مرگ فائق آمد. قیام عنصری و غلبه بر مرگ دلیل حقانیت والوهیت و نشانه زنده بودن جسمانی مسیح است.

براساس این باور، مسیح که زنده جسمانی است در آسمان به انتظار نشسته تا در زمان موعود با لشکر مؤمنین و مقربین به زمین بازگردد و سلطنش را برقرار سازد. و نیز براساس این باور مسیح تنها و یگانه مفرّ نجات و رستگاری است. تمام درهای دیگر بسته است. حتی اعمال حسنه و اخلاق نیز موجب رستگاری نیست. تنها راه نجات ایمان به مسیح است و باور داشتن به قیام جسمانی او. باید این مطلب را نیز مختصراً تذکر داد که مفهوم گناه اولیه توسط پولس Paul که از مؤمنین اولیه مسیح بود طراحی شد و در جنبش پروتستان این نظر نقش مهمتری در دکترین مسیحی پیدا کرد و تئوری اخلاق که از آن منشعب شد نجات و رستگاری انسان را نه در عمل اخلاقی بلکه از نتایج فیضی دانست که از قربانی شدن مسیح به همه ارزانی شده است.

در کتاب مقدسه در سه مورد به زنده شدن مردگان اشاره شده است. اول اشاره به افرادیست از افراد عادی انسانی که مرده بودند اما توسط مسیح و یا سایر انبیای بنی اسرائیل و یا حواریون مسیح زنده شدند. مورد دوم قیام جسمانی شخص مسیح پس از مصلوب شدن است. مورد سوم زنده شدن همه مردگان در روز قیامت برای رسیدگی به اعمالشان. این مبحث در حول یک محور فکری اساسی در جریان است که در طول تاریخ سئوال مشترک در تفکرات دینی و فلسفی بوده است. یعنی رابطه موت وحیات و اینکه چگونه می توان فنای وجود را به بقا و حیات ابدی تبدیل کرد. طبیعتاً با این مطلب رابطه جسم و روح و یا دو جنبه مادی و غیر مادی ماهیت و طبیعت انسان نیز مطرح بوده است.

در این باب مسیحیت و بسیاری ادیان دیگر سعی کرده اند که مسأله بقا را با تأکید بر قیام جسمانی و زنده شدن ثانوی مردگان حل کنند و بر همین اساس قدرت و دلیل حقانیت خدا را در زنده کردن مردگان و تغییر دادن قوانین و انتظامات طبیعت تأویل کنند. در مجموع جهان بینی معطوف به معجزه، دنیایی را تصویر کرده است که در آن زندگی یا تابع روال عادی انتظامات جبری بوده که سرنوشت ملال انگیز انسانها را رقم زده و یا معجزات خارق العاده و ماوراء الطبیعه مثل زنده شدن مردگان چرخ تاریخ را در ماورای نظامات طبیعی و بشری به جلو رانده است.

در این حال حیات انسان در کره ارض به سه مرحله تقسیم می شود: مرحله اول که حدود شش هزار سال پیش در بهشت آغاز شد و با گناه اولیه و سقوط انسان به زمین منتقل گشت. مرحله دوم عبارت است از تاریخ نفرین شده جوامع انسانی پس از رانده شدن از بهشت تا ظهور مسیح. مرحله سوم با قیام جسمانی مسیح آغاز و تا بازگشت ثانوی او ادامه خواهد داشت.

با مقایسه ای میتوان مشابهت فراوان میان این دیدگاه و میتولوژی و قصه های اساطیری موجود در فرهنگ ملل مختلف یافت که در آن خدا و یا خدایان می توانستند برعلیه قوانین طبیعت عمل کنند و در فلک و کیهان طرحی نو در اندازند. مثلاً در فرهنگ قدیم یونان که مفهوم میتولوژی از آن صادر شده مفاهیم میتولوژیک در تبیین مبدا هستی و آفرینش به کار گرفته شده است. اما چون فلسفه یونان به سمت مبانی منسجم عقلی گرایش پیدا کرد فلسفه یونان از تعابیر میتولوژیک فاصله گرفت و به جای تعابیر ظاهری از جنبه های سمبولیک و تمثیلی میتولوژی برای بیان حقائق استفاده نمود. فلسفه عقلی یونان با مفهوم زنده شدن جسمانی و تئوری بقا که از آن منتج میشد تقارنی پیدا نکرد و لذا فلسفه بقای روح را به میان کشید و براساس آن اهمیت جسم را تقلیل داد و جسم را وسیله ای دانست برای تجلیات روح که جنبه حقیقی و باقی وجود انسان را تشکیل میدهد. استفاده تمثیلی از اساطیر میان برخی از فلاسفه مسیحی نیز رواج پیدا کرد و تا قرون اخیر در مطالعات علمی و فلسفی و روانشناسی ادامه داشته است.

تبیینات حضرت عبدالبهاء از قیام جسمانی در قالب سئوال کلی تری در باب دینامسیم فنا و بقای عالم قرار می گیرد. حضرت عبدالبهاء در تمام مواضیع کتاب مفاوضات جنبه حقیقی و باقی عالم را در واقعیت روحانی آن تعبیر می کنند و شناخت و معرفت را در آگاهی بر روابط ضروریه پدیده ها و درک سیستماتیک معانی روحانی آن ها می دانند. از این رو درک معانی مستور در قیام جسمانی مسیح و بازگشت او نیز نیازمند تعبیرات روحانی و بهره گیری از روش تمثیلی است.

این تعبیر ظهور حضرت مسیح را مشروط به قبول تئوری گناه اولیه نمی کند و دلیل حقانیت امرش را نه در غلبه جسمانی بر مرگ بلکه در تحول اخلاقی و روحانی که در شخصیت فرد و نظام تمدن ایجاد کرد می داند. ظهور مسیح را در جریان ارتقائی ظهورات کلیه الهی قرار میدهد و جنبه انحصاری و ً بالقوه جزمی گرا و غلبه جوی آن را تجدید نظر می بخشد. بر اساس این دیدگاه حضرت مسیح به آسمان روحانی ملکوت الهی تعلق داشت و از همین رو قیام مسیح از بطن ارض نیز امریست معنوی و کیفیتی است روحانی نه جسمانی.

حضرت عبدالبهاء می فرمایند: "آسمان ظاهری… فضای نامتناهی و فارغ و خالی و جولانگاه نجوم و کواکب نامتناهی است …]منظور از قیام مسیح [تعالیم و فیوضات و کمالات و قوّه روحانیه مسیحیه است … چون… حضرات حواریون ثابت و راسخ گشتند… و برخدمت امر مسیح قیام نمودند… حقیقت مسیح جلوه نمود و شریعت مسیح جان یافت... اینست معنی قیام مسیح. " (۱۲)

حضرت عبدالبهاء در دنباله مطلب اشاره می فرمایند که چون معانی روحانی و حقیقی این مفاهیم شناخته نشد و تماماً به صورت ظاهری تعبیر گشت عَلَم مخالفت دین با عِلم افراشته شد چرا که صعود جسد و وجود عنصری به فضای مادی و آسمان ظاهری مخالف علم و فنون ریاضی بود و علم و عقل نمی توانست آن را تصدیق کند. به فرموده حضرت عبدالبهاء آنچه را عقل ادراک ننماید دین آن را نباید قبول کند. هر دینی مخالف با علم باشد صحیح نیست. حضرت مسیح صلیب را قبول فرمود نه از جهت آنکه بر دامنه اوهامات و تقالید ملل بیافزاید بلکه بین بشر محبت و الفت حاصل کند:

در یکی از خطابات می فرمایند" اهل ادیان چون از اساس ادیان غافل ماندند به این تقالید پوسیده متمسک شدند و چون این تقالید مختلف است لهذا با یکدیگر جنگ می کنند. صد هزار افسوس باید بر ادیان گریه کرد چگونه این اساس فراموش شده و اوهامات جای آن را گرفته... با وجودی که این قرن قرن نورانی است قرن علوم و فنون است قرن عدالت است قرن آزادی است با وجود این ملاحظه می کنید که حَرب است بین ادیان حرب است بین اقوام... چقدر جای تأسف است. "(۱۳)

تثلیث
حکم تثلیث، الوهیت را منقسم به سه وجه هم رتبه می داند که عبارتست از پدر و پسر و روح القدس، و هر وجه در دیگری است. یعنی خدا یا پدر در مسیح و یا پسر است و پسر هم در پدر. یعنی ذات خدا تجزی و تعدد به سه وجود یا شخص پیدا کرده و جمع سه نشانه توحید الهی است.

در طی تاریخ مسیحیت و تحولات فکری آن این نظریه دچار تغییرات متعدد گشته است و همچون بسیاری دیگر از تعابیر مسیحی چند قرن پس از شهادت مسیح به مرور پایه گرفت. از جمله عقاید اولیه که در حدود قرن سه میلادی مطرح شد پسر و روح القدس را در طبقه ای پائین تر و مطیع حکم پدر آسمانی میدانست. در سال 381 تئوری تثلیث توسط شورای قسطنطنیه و یا Council of Constantinople که مجمع عمومی اسقف ها برای رفع اختلافات و تصمیمات مهم مربوط به دکترین تشکیل می شد مورد بحث و مشاوره رسمی قرار گرفت و به تصویب رسید. در قرن چهارم به حکم امپراطور وقت به عنوان آیین رسمی سرزمین اعلام شد و از قرون وسطی عقیده تثلیث به صورت رسمی جزو ارکان اصلی عقیدتی کلیسا در آمد.

اگوستین یکی از مهمترین فلاسفه مسیحی پایه های نظری تثلیث را مستحکم ساخت و با اشاره به نمونه های سه گانگی در هستی و شناخت سعی نمودآن را محسوس تر سازد و پیچیدگی هایش را توضیح دهد. مثلا عشق را رابطه ای دانست میان عاشق و معشوق. اما استدلال کرد تعریف عشق زمانی کامل خواهد بود که بُعد سومی را نیز- یعنی حقیقت عشق در فرم کامل افلاطونی آن که وجود مستقل خود را دارد- شامل گردد. اکویناس تثلیث را از ارکان اصلی مسیحی محسوب داشت و در عین حال تایید نمود که این مطلب را با میزان عقل نمی توان فهمید و فقط بایستی از روی ایمان قبولش کرد.

در قرون جدیدتر نیز برخی فلاسفه و متفکرین مسیحی سعی نمودند که تعابیری به جز تعابیر رسمی و پذیرفته شده کلیسا عرضه کنند. از جمله در قرون هفده John Milton که به اراده آزاد انسان معتقد بود و او را محکوم جبر و سرنوشتی محتوم نمی دانست با قائل شدن به تعبیراتی متفاوت با تعابیر رسمی برآن بود که در متون مقدسه مسیحی آثاری نمی توان یافت که دال بر سندیت و قطعیت حکم تثلیث باشد.

به این مطلب هم باید اشاره کرد که در ادیان دیگر نیز اشاراتی بر سه گانگی و یا سه وجهی بودن حقائق عالم می توان یافت که مطابق آن رابطه خدا و انبیاء و خلقت تشریح گشته است.

اصولاً باید توجه داشت که تثلیث و یا هر گونه نظریه ای در باب رابطه خدا و پیامبرانش بیان نوعی رابطه است که پیامی را که حامل یک آگاهی و علم الهی است انتقال میدهد و همچون هر رابطه ای از سه جزء برخوردار است: منبع پیام، گیرنده پیام، و عامل و واسطه انتقال پیام. انتقال پیام به معنای دخول و خروج نیست. پیام و کلمه حق یک حقیقت معقوله است که ماورای مقتضیات و شرایط مادی قرار دارد. انتقال آن به فرموده حضرت عبدالبهاء مثل تابش آفتاب است در آینه.

ایشان در یکی از خطابات می فرمایند: " مسیح فرمود پدر در من است لکن این را به قوانین علمیه و عقلیه باید مطابق نمود چه که اگر مطابق نباشد اطمینان و یقین تام حاصل نشود " (۱۴) و در مفاوضات استدلال می فرمایند " حال حضرت مسیح در درون خدا بود و یا خدا در درون مسیح لاوالله این یک کیفیت معقوله ایست که به صورت محسوسه بیان شده است. " (۱۵)

در ادامه مطلب، معنی تثلیث را چنین تشریح می فرمایند: " حقیقت الوهیت که منزّه و مقدس از ادراک کائنات است و ابداً به تصور اهل عقول و ادراک نیاید و مبرّا از جمیع تصورات. آن حقیقت ربانیه تقسیم قبول ننماید... حقیقت الهیه مقدس از توحید است تا چه رسد به تعدد و آن حقیقت ربوبیت را تنزل در مقامات و مراتب عین نقص و منافی کمال و ممتنع و محال... حقیقت مسیحیه یک آئینه صاف و شفافی بوده که در نهایت لطافت و پاکی بود لهذا شمس حقیقت ذات الوهیت در آن آئینه تجلی فرمود و نورانیت و حرارتش در آن نمودار گشت اما شمس از علو تقدیس و سماء تنزیه تنزل ننمود و در آئینه منزل و مأوی نکرد. "(۱۶)

در یکی از خطاباتشان در همین زمینه می فرمایند: " برای آفتاب صعود و نزولی نیست لکن به جمیع فیوضاتش در این آئینه ظاهر است. اینست که حضرت مسیح می فرماید که پدر در پسر است یعنی آن افتاب در این آئینه ظاهر و آشکار است نه اینکه آن آفتاب تنزل کرده و در این آئینه جای گرفته. این است معنی توحید این است حقیقت این مسأله. "(۱۷)

(در مباحث بعدی شرح جامعتری از دیدگاه بهائی در مورد حقیقت الوهیت و مظهریت مطرح خواهد شد. )

داستان آدم و حوا و اَکل شجره
از جمله مباحثی که در فصول متعلق به مسیحیت در مفاوضات مورد مطالعه قرار می گیرد قضیه خلقت عالم به نحوی که در تورات مذکور شده و قصه آدم و حوا است. این بحث به نحوی جامعتر در فصول بعدی مفاوضات بخصوص در مبحث تکامل و نشو و ترقی کائنات مطالعه بررسی خواهد شد. در اینجا به طور مختصر به دیدگاه حضرت عبدالبهاء اشاره می کنیم:

۱. حضرت عبدالبهاء داستان آدم و حوا را به معنای ظاهری آن و به عنوان شروع خلقت عالم تایید نمی کنند. به فرموده ایشان " این حکایت را اگر به معنی ظاهر عبارات مصطلح بین عوام گیریم در نهایت غرابت است و عقل در قبول و تصدیق و تصور آن معذور… لهذا این حکایت آدم و حوا و تناول شجره و خروج از جنت جمیعاً رموز است و از اسرار الهیه و معانی کلیه و تأویل بدیعه دارد. "(۱۸)

۲. از جمله معانی این مطلب اشاره به تضاد ریشه ای خیر و شر در طبیعت انسان است که او را از طرفی به عالم ماده و غرایز و سائقه های طبیعی می کشاند و از طرف دیگر به معنویت و اخلاق. در این تضاد سرنوشت ساز که همچون سایه ای حیات انسان را از ابتدای وجود دنبال کرده پیامبران آسمانی و مظاهر کلیه الهی نوع بشر را از تعلق به جسمانیات برحذر داشته و او را به سمت کمال هدایت نموده اند.

۳. حضرت عبدالبهاء نظریه گناه اولیه و موروثی را نفی می کنند و آن را مخالف عدالت الهی می دانند. به فرموده حضرت عبدالبهاء " اگر به حسب تصور اهل کتاب مقصد این معنی ظاهر ظاهر باشد ظلم محض است و جبر صرف. " (۱۹) آنچه در سلاله آدمی موروث است نه نفرین خداوندیست بلکه تمایل طبیعی به عالم ماده است که چون از اعتدال خارج شود مانع کمال روحانی و اخلاقی انسان می گردد.

-----------------------------------------------------------

یادداشت ها:
1. مفاوضات. ص. 0۳
۲. مفاوضات. ص.0.۳
۳. مفاوضات. ص. ۲۹
۴. مفاوضات. ص. ۶۵
۵. مفاوضات. ص. ۶۸
۶. مفاوضات. ص. ۱0۳
۷. مفاوضات. ص. ۱0۴
۸. مفاوضات. ص. ۷۳
۹. مفاوضات. ص. ۷۴
10. مفاوضات. ص. ۷۴
۱۱. مفاوضات. ص. ۷۸-۷۹
۱۲. مفاوضات. ص. ۸۱ -۸0
۱۳. خطابات. جلد ۳. ص. ۸۸
۱۴. امر و خلق. جلد ۲. ص. ۱۷۲
۱۵. مفاوضات. ص. ۶۵-۶۶
۱۶. مفاوضات. ص. ۸۶-۸۷
۱۷. مفاوضات. ص. خطابات. جلد ۲. ص. ۲۸۳
۱۸. مفاوضات. ص. ۹۳
۱۹. مفاوضات. ص. ۹۵

لینک مطلب:
http://www.negah28.info/index.php?option=com_content&task=view&id=752&Itemid=25

هیچ نظری موجود نیست: