۱۳۸۷-۰۴-۱۷

براهین روحانی

گفتمانی در مباحث کتاب مفاوضات عبدالبهاء (قسمت پنجم)
براهین روحانی

به مناسبت صدمین سالگرد انتشار کتاب
دکتر بهروز ثابت

مفهوم خدا
درغالب ادیان مفهوم ونوعی از اعتقاد به وجود خدا از اصول اساسی دیانت است. اکثر سنت های دینی بر این باورند که جهان را خدا خلق کرده و انسان را با قوای عقل و وجدان در رأس مخلوقات قرار داده و هدف حیات شناسائی خدا و عبادت اوست. حضرت عبدالبهاء ضمن تایید این باور استدلال می فرمایند که خدا منزّه از هر صفت و نسبت و اشاره ای است. بالاتر از ادراک انسان است. لذا درک ذات الهی بر بشر پوشیده است. انسان از طریق حواس با محیط خارج رابطه پیدا می کند و با قوه عقل به تبیین مشاهداتش می پردازد. ولی قوه حواس و میزان شناسائی محدود و نسبی هستند. لذا می توان گفت هر تصوّری از مفهوم خدا زائیده حواس و شناسائی محدود انسانست. خدائیست که مخلوق ذهن است. انسان چه بتِ ساخته از گل و خاک را بپرستد یا تصورات و موهومات ذهنی اش را، نتیجه یکی است.

براساس دیدگاه حضرت عبدالبهاء در مفاوضات، خدا منزّه از صعود و نزول و دخول و خروج و مقتضیات زمان و مکان است. حقیقتی است مطلق و مجرد و ماورای تعدّد و تکثّر. حضرت عبدالبهاء می فرمایند: " حقیقت ربوبیت را تنزّل در مقامات و مراتب، عین نقص و منافی کمال و ممتنع و محال. همواره در علو تقدیس و تنزیه بوده و هست." (۱)

ایشان همچنین خدا را منزّه از هر گونه اسم و صفتی دانسته می فرمایند: " ما از برای حقیقت الوهیت اسماء و صفاتی بیان کنیم و به بصر و سمع و قدرت و حیات و علم ستایش نمائیم. اثبات این اسماء و صفات نه به جهت اثبات کمالات حق است بلکه به جهت نفی نقائص است. چون در عالم امکان نظر کنیم مشاهده نمائیم که جهل نقص است و علم کمال لهذا گوئیم که ذات مقدس الهیه علیم است. و عجز نقص است و قدرت کمال. گوئیم که ذات مقدس الهیه قادر است. " (۲) پس چون ذات خدا را منزّه از حلول و نزول دانیم فیض الهی و تعلق خدا به خلق به صورت صدوری است و نه ظهور و حلول.

حضرت عبدالبهاء میان صدور و ظهور تفاوت می گذارند تا توحید خداوندی همچنان در مقر خود محفوظ ماند. می فرمایند: " خلق از حق صادر شده است نه ظاهر. تعلق صدور دارد نه تعلق ظهور. انوار آفتاب از آفتاب صدور یافته نه ظهور… یعنی ذات مقدس شمس حقیقت تجزّی نیابد و به رتبه خلق تنزّل ننماید... و اما تجلی ظهوری ظهور افنان و اوراق و ازهار و اثمار از حبّه است زیرا حبّه بذاته افنان و اثمار گردد حقیقتش تنزل در شاخ و برگ و میوه نماید. این تجلی ظهوری در حق باری تعالی نقص صرف و ممتنع و مستحیل است زیرا لازم آید که قدم محض به صفت حدوث متّصف گردد و غنای صرف فقر محض شود و حقیقتِ وجود، عدم گردد و این محالست… به همچنین این روح انسانی از حق صادر شده نه اینست از حق ظاهر شده یعنی جزئی از حقیقت الوهیت انفکاک نیافته و در جسد آدم داخل نشده بلکه روح مانند نطق از ناطق صادر شده و در جسد آدم ظاهر گشته." (۳) لذا هر چند که همه اشیاء موجودات و مخلوقات از حق صادر شده اند اما حق در صور نامتناهی خلق منحل نشده است. حضرت عبدالبهاء با سلب اسماء از ذات خدا تنزیه الهی را تأکید می فرمایند.

مفهوم مظهریت
در عالم وجود درجات است. نبات در عالمی بالاتر از عالم جماد قرار دارد و حیات بیجان با حیات ارگانیک متفاوت است. حضرت عبدالبهاء در مفاوضات اشاره می فرمایند که نوعی از وحدت حاکم بر همه اشیاء و پدیده ها است امّا در عین حال سلسله مراتبی میان اشیاء و پدیده ها برقرار است. هر طبقه ای به روح و قوه ای خاص ممتاز از سایر طبقات است. مثلاً حیوان به روح حیوانی ممتاز از نبات و انسان به روح انسانی ممتاز از حیوان است. هر رتبه ای در مراحل وجود نشانی از خدا دارد تا آنجا که معتقدیم مرحله بشری که بالاترین مرحله وجود است نوع انسان را اشرف کائنات ساخته و می گوئیم که او به صورت و مثال الهی خلق شده است. امّا بالاتر از مقام انسان، مقام مظهر امر است. یعنی همان مقامی که ما برای موسی و عیسی و محمد و یا باب و بهاء الله قائلیم.

براین روال وجه تمایز پیامبران آسمانی یا مظاهر مقدسه الهی، روح قدسی است که به ایشان تعلق می گیرد و ایشان را از سایر طبقات جدا میسازد. هر طبقه ای قوای طبقه مادون را شامل می شود. مثلا حیوان از قوه نبات نیز بهره مند است ولی از قوای کاشفه انسان محروم. به همین ترتیب در مظاهر مقدسه قوه روح القدس بر جنبه روح انسانی مزید گشته و ایشان را در مقامی بالاتر که حد اعلای مراتب وجود است قرار داده. لذا تفاوت انسان با شارعین ادیان تفاوتی بنیانی است. انسان هر چه بکوشد به مقام و رتبه مظهر ظهور دست نیابد. لذا در امر بهائی مظهر ظهور را نه انسانی معمولی می دانیم که به حدّی بالا از روحانیت و اخلاق دست یافته و نه قائل به الوهیت او هستیم.

آثار بهائی به صراحت تاکید می کنند که هرکس حضرت بهاء الله را خدا بداند از مبانی امر بهائی انحراف پیدا کرده است. هیچ کدام از صفاتی که ما برای حضرت بهاء الله می آوریم نباید باعث این توهّم بشود که مقام الوهیت را به حضرت بهاء الله نسبت دهیم. حضرت بهاء الله در مورد تنزیه و تقدیس خدا، یگانگی خدا، و وحدت الهی شاید بیشتر از یک کتاب الواح و آثار نازل فرموده اند. در الواح متعدد، خود را عبد و غلام الله نامیدند و کراراً اظهار بندگی و عبودیت کردند.

در ادیان اشاره به لقاء خدا شده است. از دیدگاه بهائی لقاء خدا به شناخت و ایمان مظاهر امر او تعبیر شده است. مظاهر الهی عالیترین نشانه خدا در این عالمند. تنها از طریق ایشان است که می توان پی به حقیقت الهی برد. پس لقاء الهی همان لقاء مظهر ظهور است. اگر حضرت موسی نبود که در کوه طور مرکز وحی قرار گیرد و یا حضرت محمد نبود که پیام الهی را ابلاغ کند چگونه ممکن بود اهل این ادیان پی به مشیت الهی برند؟ چون ذات اشیاء بر انسان پوشیده است چگونه می توان انتظار داشت که ما به ذات خدا پی بریم؟ لذا در این عالم مظهر ظهور به عنوان متعالی ترین نشانه حقیقت فائقه عالم مرکز توجه روحانی انسان می شود. لذا هر آنچه بر مظهر ظهور وارد می شود در حقیقت بر اراده الهی وارد شده است. اگر بر او ستم می شود بر خدا ستم رفته و اگر او زندانی می شود خدا زندانی شده. در این عالم نزدیکترین درک ما از حق تجلی الهی در ظهورات کلیه است. هر تصور دیگری زاییده خیال و توهم ماست.

حضرت عبدالبهاء می فرمایند: " بدانکه حقیقت الوهیت و کُنه ذات احدیت تنزیه صر ف و تقدیس بَحت یعنی از هر ستایشی منزّه و مبراست. جمیع اوصاف اعلی درجه وجود در آن مقام اوهامست... ادراکات که فرع وجود انسانست به حضرت یزدان پی نبرد... پس حقیقت انسانیه آنچه داند و یا بدو ادراک کند از اسماء و صفات و کمالات راجع به این مظاهر مقدسه است و راهی بجائی دیگر ندارد." (۴)

قوه روح القدس اول قوه صادر از حق و یا مشیت اولیه است که خود منبع صدور امور دیگر در عالم است و بر خلاف جنبه جسمانی و تشخصات بشری در عالم زاده نمی شود و چون اول صادر از حق است همواره وجود داشته و قدیم زمانی است. این همان قوه ای است که انبیاء را قادر می سازد تا شریعت الهی را پایه ریزی کنند. همان قوه ای است که ایشان را مربی کلی و عمومی عالم انسان می سازد. همان قوه ای است که فرهنگ و تمدن را در تاریخ پایه گذاری کرده است. همان قوه ای است که اصل وحدت ادیان از آن منتج می گردد. همان قوه ای است که به صورت وحی بر حضرت مسیح و حضرت محمد و حضرت نقطه اولی و حضرت بهاء الله ظاهر شده و ایشان را مقر تجلی امر و حقیقت واحدی ساخته. این قوه که روح القدس، روح الامین، فیض پدر آسمانی، و یا اصل و مشیت اول نامیده شده آن حقیقتی است که بر قلب پیامبران به صورت وحی نازل می شود. در ابتدای انجیل یوحنا به مشیت اولیه چنین اشاره شده است:

" در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود... همه چیز بواسطه او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت. در او حیات بود و حیات نور انسان بود. " (۵)

این حقیقت معقول در ادیان با تشبیهات و استعارات شرح داده شده است. در امر بهائی این حقیقت به نسیم بهاری و صبحگاهی تشبیه شده که موجب دگرگونی عالم می شود، آثار این قوه در عالم بدو صورت ظاهر می گردد: آثار تدوینی و آثار تکوینی. آثار تدوینی آثار و متون مقدسه دیانت است. آثار تکوینی، جامعه و تمدنی است که منبعث از مشیت اولیه و متاثر از سَرَیان وحی در تاریخ در عالم پدیدار می گردد. روح قدسی محرک تجدید حیات و نوآوری در تمدن انسانی است.

حضرت عبدالبهاء در مفاوضات اشاره می فرمایند که پیامبران آسمانی از سه رتبه برخوردارند: رتبه جسمانی و مادی، رتبه انسانی، که نفس ناطقه و قوه ممیزه انسان است، و رتبه سوم که ظهور الهیست. در ادامه، مختصات و تاثیرات رتبه سوم را چنین شرح می دهند: "مقام ثالث ظهور الهی و جلوه ربانیست کلمة الله است و فیض ابدیست و روح القدس است… از حدود و قیود و قوانینی که در عالم امکانست مقدس است …

حقیقت نبوت که کلمة الله و مظهریت کامله است بدایتی نداشته و نهایتی ندارد ولی اشراقش متفاوت مانند آفتابست مثلاً طلوعش در برج مسیح در نهایت اشراق و سطوع بود و این باقی است و سرمدی. ببین چقدر ملوک جهانگیر آمدند و چه قدر وزیر و امیر اولی التدبیر آمدند جمیع محو شدند لکن نسائم مسیح همین طور می وزد و انوارش هنوز ساطع است؛ آهنگش هنوز بلند است و عَلَمش هنوز مرتفع است؛ جِیشش در جنگ است و هاتفش خوش آهنگ؛ ابرش گهر ریز است و برقش شعاع انگیز؛ تجلیش واضح و لائح است وجلوه اش ساطع و لامع. " (۶)

در مقامی دیگر می فرمایند: "مظاهر کلیه الهیه، مطّلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرایعی تأسیس نمایند که مطابق و موافق حال عالم انسان است زیرا شریعت روابط ضروریه است که منبعث از حقائق کائناتست... انبیاء الهی مظاهر کلیه اطباء حاذقند و عالم امکان مانند هیکل بشری و شرایع الهیه دوا و علاج. " (۷)

هدف مظاهر ظهور امتداد و تعمیم مشیت واحد الهی در عالم است تا عالم به کمال برسد و انسان رشد روحانی و اخلاقی پیدا کند. از اینرو ادیان اجزاء یک جریان واحد روحانی هستند که هدفشان نه مشاجرات لفظی و قتل عام یکدیگر بلکه ایجاد اخوت جهانیست. یعنی قیامت هر دیانتی را باید در ظهور جدید تعبیر کرد و آن را با تجدد و تکامل عالم و رجعت حقیقت روحانی ادیان مترادف دانست. حقیقت تمام مظاهر الهی و دریافت کنندگان وحی از اول لااول تا ابد یکی بوده و خواهد بود.

حضرت عبدالبهاء با اشاره به اینکه در عالم وجود ادوار کلیه است هر یک از مظاهر ظهور را صاحب دوری می دانند که در آن دور احکام و شریعتش جاریست اما چون دور او به انتها رسد، بهار روحانی جدید آغاز شود و عالم را به مرحله بالاتری از بلوغ ارتقاء دهد. تجدید قوای روحانی و حرکت مشیّت اولیه در عالم با سیر تاریخ و سطح تمدن و موقعیت زمان و مکان و مختصات تکامل اجتماعی بشر همراه است. اما اساس این ادوار و شرایع یکی است. ایشان تداوم ظهور پیامبران را به دور و گردش فصول سال تشبیه می فرمایند و هر ظهوری را به مثابه بهار روحانی عالم می دانند که ارواح را زندگی تازه می بخشد و نفوس را تربیت می کند و جامعه انسانی را ترقی می بخشد. اشاره می فرمایند که همچون بهار جسمانی بهار روحانی نیز ایام قیام است و زمان جوش و خروش. بعد موسم تابستان آید و حرارت افزاید و نشو و نما نهایت قوت بنماید. در عالم روحانی نیز چون حشر و نشور بهار خاتمه یابد قوای بالقوه دیانت ثمرات خود را ظاهر می سازد و تعالیم الهی جهانگیر می شود. بالاخره در طبیعت بهار و تابستان به زمان خزان و ایّام زمستان تبدیل می گردد که در آن حال نشو و نما متوقف میشود و طراوت و لطافت باغ و صحرا و گلزار زائل می گردد و کره ارض از تأثیرات حرارت خورشید محروم می ماند. به همین ترتیب بهار روحانی نیز مبدل به خزان میشود و در آن حال " اخلاق رحمانیه مبدل گردد نورانیت قلوب مکدّر شود… فضائل مبدل به رذائل شود و تقدیس و تنزیه نماند، از شریعت الله اسمی ماند… اساس دین الله محو و نابود شود… و برودت جهل و نادانی احاطه کند و ظلمت نفسانی مستولی شود. " (۸)

در ادامه شرح این دور و تسلسل می فرمایند: "چون موسم زمستان حکمش جاری گشت دوباره بهار روحانی آید و دور جدید جلوه نماید… و جمیع آثار و مواهب ربیع گذشته در این بهار جدید دوباره و شاید اعظم از آن جلوه نماید. " (۹)

پس از بیان این تمثیل و تشبیه فصول جسمانی به ادوار روحانی به این نکته اشاره می فرمایند که پیامبران مثل خورشید حقیقت هستند که از هر برجی بدرخشند، حقیقت واحده ای را بر عالم می افشانند. لذا طالب حقیقت بایستی ناظر به اصل باشد و مانند پروانه عاشق نور. می فرمایند: "اما شمس، شمس واحد است و حقیقت واحده. ارباب دانش عاشق شمسند نه مفتون مشارق و مطالع و اهل بصیرت طالب حقیقتند نه مظاهر و مصادر. لهذا آفتاب از هر برج و مشرقی طلوع نماید ساجد گردند و حقیقت از هر نفس مقدس ظاهر شود طالب شود. " (۱0)

مسأله رجعت از دیدگاه بهائی جریانی است که در دور و تسلسل روحانی ادیان جاری است. یعنی حقیقت همه پیامبران و همه ادیان الهی مثل آفتاب از منبع واحدی سرچشمه می گیرد و رجعت همچون تداوم فصول در عالم طبیعت اشاره به تجدید حیات عالم می باشد. تمام اشارات محسوس و جسمانی مربوط به قیامت مثل در هم پیچیده شدن عالم و شکافته شدن آسمان و بی فروغ گشتن آفتاب و روشن شدن دوباره زمین به نور الهی حاکی از طلوع عصر جدید و بازگشت بهار روحانی می باشد. باور داشتن به بازگشت و رجعت ابدی در آثار حکمای ما نیز به تلویح و اشاره موجود بوده بقول مولوی:

هر لحظه بشکلی بت عیار برآمد
دل بر دو نهان شد

هر دم به لباس دیگر آن یار برآمد
گه پیر و جوان شد

حال سئوالی که به ذهن می آید آنست که اگر همه ادیان به خدا معتقدند چرا این همه تضاد و ستیزه بر سر خدا شناسی موجود است؟ هدف از این دور و تسلسل چیست ؟ چرا ادیان به مثابه بهار و تابستان و خزان و زمستان حیات و ممات پیدا می کنند ؟

انسان فطرتاً خداشناس است. اما شناخت خدا مثل هر شناخت دیگری بُعد اجتماعی و فرهنگی دارد و می تواند از حقیقت فاصله گیرد و با تعصبات در هم آمیزد و حتی به صورت ایدئولوژی درآید و توجیه گر نظام های سیاسی گردد. در این حال غباری از جهل و غرض بر روی مفهوم اجتماعی خداشناسی کشیده می شود و سعی می گردد مفهوم خدا را در قالب های ایدئولوژیک محبوس کنند. اعتقاد به خدا که که بایستی به وحدت بشر بیانجامد تبدیل می شود به عامل جدائی و تفرقه. مفهوم خدا به جای آزادی، قیود بیشتری تولید می کند. به اسم خدا تعصبات را پا برجا ساخته اند و به اسم خدا زده اند و کشته اند. گفته اند خدای ما صحیح ترین و دین ما آخرین دین است. بقیه کافرند و مرتد. وحی الهی خاتمه پذیرفته لذا اگر می خواهیم خدا را بشناسیم باید منکر تحول شویم. باید در تاریخ در جا بزنیم.

اعتقاد به خدا و یا انکار خدا از تمامیت فرهنگ محیطش متاثر است. خدا شناسی یک جریان صرفا ذهنی و درونی نیست. خدا شناسی بستر فرهنگی و زمینه اجتماعی نیز دارد که در فراز و نشیب تاریخی تمدن شکل می گیرد. مثلا نفی خدا در قرن نوزدهم اروپا معلول برخورد دو جریان بود: یکی سنت مسیحیت و دیگری نوآوری علمی. یافته های علمی بی طرفند و در نفس خود جهت گیری فلسفی ندارند. اما مواد خام بینش کلی و فلسفی فرهنگ هستند. سنت مسیحیت که در حوزه فرهنگی اسکولاستیک قرون وسطی باقی مانده بود قدرت تبین و جذب یافته های جدید علمی و تاب برخورد با جریان زنده و پویای علم را نداشت. در نتیجه فکر انسان که طبیعتا در پی پاسخ به سوالات اساسی هستی و وجود است و معطوف به تعمیم آگاهی ها و ترکیب آنها در یک شناخت جامع فلسفی، دست به دامان ماتریالیسم زد تا بلکه جانشین مناسبی را برای مذهب بیابد. چه بسیار مفهوم خدا متاثر از تاثیرات خارجی و زمینه فرهنگی است که به له یا علیه خدا ترتیب داده شده.

به تازگی در ایالت کنتاکی آمریکا موزه ای درست کرده اند به اسم موزه خلقت. این موزه در مقابل موزه تاریخ طبیعی درست شده و هدف آن نفی حرکت و تکامل است. با یک سلسله مفاهیم شبه علمی و شعبده بازی سعی شده که نشان دهند تاریخ حیات بر کره ارض به شش هزار سال پیش باز می گردد و خدا انسان را به همین شکل امروز شش هزار سال پیش در بهشت خلق کرد و سپس به خاطر گناه اولیه از بهشت راند. پس می بینیم یک فرهنگی درست شده، قضایائی حکم قطعی پیدا کرده، یعنی نوعی زمینه سازی ایدئولوژیک درست کرده اند و سپس در متن این زمینه سازی سعی کرده اند که خدا را تعریف کنند.

آنچه لازم می آید آنستکه مفهوم خدا را از تمام رنگهای فرهنگی و از تمام تعصبات تاریخی جدا کرد و شناسائی او را منزه از هر تشبیهی مورد نظر قرار داد. همچنین در پاسخ به بحران متافیزیک معاصر ما نیازمند یک زمینه فکری و فرهنگی جهانی هستیم که به وحدت ادیان معطوف باشد و اصل توافق علم و دین را ملاک شناخت بداند.

انسان موجودی است کمال طلب. قوه ای در او موجود است که او را به سمت غایت و کمال مطلوب و کسب فضائل روحانی و اخلاقی هدایت می کند. جنبه تکاملی انسان که ابعاد جسمانی، عقلانی، و اخلاقی دارد ایجاب می کند که ظهور ادیان با مقتضیات ترقی و کمال انسان هماهنگ باشد. لذا طلوع و غروب ادیان و یا دور ادیان نتیجه سیر کمالی انسان و گذر او از یک مرحله به مرحله بالاتر می باشد. نقش ادیان در تکامل انسان در تداوم زمانی محدود نمی شود. نقش ادیان را بایستی در بُعد فرهنگی و محیط جغرافیائی آن ها نیز در نظر گرفت. چه بسا دو دیانت در زمان واحد در دو محیط فرهنگی متمایز هر یک به اکمال فضیلتی اخلاقی و ارزشی تمدنی مشغول بوده اند.

با توجه به آنچه در مورد سیر کمالی نوع بشر گفتیم می بینیم که دور و تسلسل ادیان گردشی تکراری نیست که در نقطه واحدی در جا زند. جریان دور و تسلسل مثل دوایر متحدالمرکزی است که با هر دور پیرامونشان وسیع تر می گردد. این دوایر از مرکز واحدی که همان اصل وحدت ادیان باشد منشعب می شوند امّا بنابر تحولات کمالیه نوع انسان در مسیر تاریخ جلوه های وسیعتری پیدا می کنند.

همانطور که در بحث نقش انبیاء به عنوان مربیان کلی اشاره کردیم دیانت با تمدن در ارتباط است. یعنی جلوه روح حقیقی دیانت را در نمودهای تمدنی آن می توان مشاهده کرد. پس وقتی صحبت از دور و تسلسل ادیان می کنیم در حقیقت نمودهای تمدنی آن را شامل جریان متناوب و قوس ظهور و نزول می دانیم. در این حالت تمدن به صورت یک فنومن ارگانیک ظاهر می شود که ترکیب و تحلیل می پذیرد و سپس روح فرهنگی آن رجعت می کند و محرک تمدنی دیگر می گردد.

اشاره به تمدن به عنوان یک فنومن ارگانیک و استفاده از تمثیل های ارگانیک در تعبیر واقعیت ریشه وسیع در تاریخ اندیشه و فلسفه دارد. فلاسفه این دیدگاه را میزان معتبری برای حل تضاد و فکر و ماده دانسته اند و برخی به آن توسل جسته اند تا از افراط گری های فلسفه های مکانیکی و تقلیلی Reductionism بکاهند. در فلسفه یونان و مکتب افلاطون اشاراتی دال بر جنبه های حیاتی عالم وجود موجود است. اشاره به وحدت ارگانیک در ساختار جهان در تفکرات لایبنیتز فیلسوف قرن هفده نیز یافت می شود. اشپنگلر فیلسوف قرن نوزدهم نظریه ای در باب فلسفه تاریخ ارائه کرد و در آن فرهنگ و تمدن را از مراحلی تکاملی برخوردار دانست و زمان هر مرحله را به هزار سال تخمین زد. اشپنگلر با استفاده از تمثیل فصول معتقد بود که هر فرهنگی از چهار مرحله بهار تابستان پائیز و زمستان می گذرد. در ابتدای فصول نیروهای بالقوه فرهنگ زائیده میشود و در امتداد آن نیروهای بالقوه به مرور جنبه فاعلیت می یابند و آثار تمدنی خود را ظاهر و شکوفا می سازند. سوروکین جامعه شناس و متفکر مشهور روسی– آمریکائی نیز بر آن بود که هر فرهنگ و تمدنی از نیروهای بالقوه ای برخوردار است که چون این نیرو ها خلاقیت خود را از دست دهند فرهنگ و تمدن رو به زوال می روند و فرهنگ و تمدنی وسیع تر جای آن را می گیرد. سوروکین معتقد بود که سیستم ارزش ها که مبدائی متافیزیک دارند هسته مرکزی تمدن را تشکیل می دهند. سستی نظام ارزشها موجب می شود که سایر جنبه های اجتماعی و مادی و فنی تمدن نیز از معنی تهی گردند.

سوروکین براین نظر بود که نظامی جامع که هم بر جنبه های مادی و هم برجنبه های روحانی تمدن تأکید می ورزد در حال ظهور شکوفائی است. وایت هد فیلسوف برجسته انگلیسی نیز مفاهیم ارگانیک را به نحوی جامع در سیستم فلسفی خود به کار گرفت.
در قسمت های بعدی این سلسله مقالات به مفاهیم ارگانیک اشارات دقیقتری خواهد شد.

مسأله مظهریت مرکز و محور تعالیم بهائی است. مفهومی است که به کلّیت دیدگاه بهائی انسجام و گسستگی می دهد. همچون جریانی نباض در تعالیم بهائی جریان می یابد و در مفهوم دین روح حیات می دمد و آن را با پویائی هستی هماهنگ میسازد. اصل وحدت ادیان نتیجه طبیعی مفهوم مظهریت است. برخی تصور می کنند مفهوم وحدت ادیان یعنی کلکسیونی از جنبه های مثبت ادیان مختلف. از دیدگاه بهایی وحدت ادیان نیازمند چار چوب نظری عمیق تری است که در آن شناخت تمدن به عنوان پدیده ای متحول و جهت دار با مفهوم مظهریت و ظهورات ارتقائی ادیان پیوند یابد.

-----------------------------------------

یادداشت ها:
1- مفاوضات .ص. ۸۶
2- مفاوضات .ص. ۱۱۲
3- مفاوضات .ص. ۱۵۵-۱۵۶
4- مفاوضات .ص. 110-112
5- انجیل یوحنا
6- مفاوضات .ص. ۱۱۵
7- مفاوضات .ص.119-120
8- مفاوضات .ص. ۵۸-۵۹
9- مفاوضات .ص. ۵۹
10- مفاوضات .ص. ۵۹

لینک مطلب:
http://www.negah28.info/index.php?option=com_content&task=view&id=764&Itemid=24

هیچ نظری موجود نیست: