۱۳۸۷-۰۵-۱۰

خیر و شر

گفتمانی در مباحث کتاب مفاوضات عبدالبهاء (قسمت یازدهم)
خیر و شر

به مناسبت صدمین سالگرد انتشار کتاب
دکتر بهروز ثابت

از جمله مباحث مهم نظری در دیانت و فلسفه مساله خیر و شر است . این مبحث در آثار بهائی از جمله کتاب مفاوضات مورد مطالعه قرار گرفته و دیدگاه بهائی در این باب از ویژگیها و مشخصات بارزی برخوردار است که ما در اینجا به بحث کوتاهی در مورد آن می پردازیم .

بحث خیر و شر ابعاد گسترده ای دارد که در تئولوژی، فلسفه اخلاق، تعلیم و تربیت و حتی فلسفه سیاسی مورد بحث قرار می گیرد . در این بحث سئوالاتی اساسی مطرح می شود . سئوالاتی از قبیل اینکه خیر و شر از کجا ریشه می گیرند ؟ مفهوم گناه چیست ؟ آیا موجودی حقیقی و عینی بنام شیطان منبع شر و عامل زشتی ها و گناهان است؟ آیا شیطان است که در گوش انسان وسوسه می کند و او را به سمت اعمال گناه آلوده می کشاند؟ آیا نفس انسان به صورت طبیعی گناه آلود و معطوف به شر است ؟ رابطه خدا که مظهر خوبی و نیکی است با شر چیست ؟ چرا خدا اجازه می دهد که شر در عالم ادامه یابد ؟ رابطه شر با بی عدالتیها و ظلم هائی که در عالم رخ داده و می دهد چیست ؟ اینها و سئوالاتی از این قبیل در ارتباط با مسأله خیر و شر مطرح بوده و هستند و سیستم های مختلف دینی و فلسفی سعی بر آن داشته اند که آنها را مطابق قواعد و مبانی فکری خود تبیین و تشریح نمایند .

باید اذعان نمود که مساله خیر و شر همواره سوال انگیز و ابهام آمیز بوده و عواقب شر در عالم چنان درد و رنجی آفریده که کمتر توجیهی قادر بوده به اکمل وجه بر زخم قربانیان آن مرحم نهد و تردید هایشان را به ایقان کشاند. آنجا که پلیدی و زشتی و ظلم و عدوان در منتهی درجه خود ظاهر می شود، آنجا که سیاهی و ظلمت روح غلبه می کند، آنجا که اطفال بیگناه به فجیع ترین وضع به قتل می رسند، آنجا که معصومیت مورد تجاوز قرار می گیرد، و بالاخره آنجا که درندگی و حیوانیت حیات اجتماعی را پر می کند، عقل و قلم و بیان از کار می افتد و کمتر توجیه منطقی قادر است که روان در هم شکسته و مجروح انسان را تسکین و آرامش بخشد . در آن حال مباحث استدلالی بایستی با نوعی از ایمان توام شود تا رنج هستی قابل تحمل گردد.

ادیان و فلسفه به تشریح مساله شر و خیر پرداخته اند. دیدگاه بهائی نیز با جریان فکر دینی و فلسفی که در طول تاریخ و در جوامع و فرهنگ های مختلف رشد کرده مشابهت هایی دارد و از آن سرچشمه می گیرد. یعنی بخشی اجتناب ناپذیر از تحول عمومی فکر است و تعمیمی است از تنوع و تکثر آراء و نظریاتی که در طول تاریخ عرضه گشته.

در اینجا خلاصه ای از این آراء و نظریات را مطرح می کنیم ضمن آنکه باید اذعان کرد این مقدمۀ نارسا حق مطلب را به هیچ وجه اداء نمی کند و بررسی دقیق و درک وسعت نظری اندیشه های تابناک دینی و فلسفی نیازمند مطالعات و تحقیقات عمیقتر است.

در دیانت زرتشتی، دیانت باستانی ایران و یکی از غنی ترین تعالیم مذهبی عالم، شر به صورت نیروئی تعبیر شده که در هستی در جریان است و با خوبی در جدال . دیانت زرتشت بر یکتا پرستی استوار است و اهورا مزدا خدای مطلق است که نیکی و خیر از او سرچشمه می گیرد . در مقابل اهورا مزدا یک مبداء شر و ظلمت وجود دارد بنام اهریمن که مبدا تمام شرور و بدبختی ها در عالم است . این دو نیرو ضدیت خود را در طبیعت انسان نیز ظاهر می سازند و این وظیفه انسان است که با قوای روحانی بر وسوسه اهریمن غلبه کند . این ضدیت ادامه می یابد تا در انتهای عالم و ظهور سیوشانس غلبه کلی با اهورامزدا می گردد .


از طرف دیگر در دیانت بودائی ریشه شر در تمنیّات و خواهش های انسان نهفته است و لذا کنترل شر نیازمند امحاء خواهش و نیازها و تمایلات است .

در دیانت یهود مسأله شر توسط فلاسفه و متفکرین مورد بحث قرار گرفته و این مطلب در شاخه های عرفانی آن مذهب که به کابالا موسوم است در عمیقترین سطوح مفاهیم مجرد و علوم خفیّه مطرح شده و مطالعه آن نیازمند سالها تحصیل و ریاضت فکری و عملی است . از طرف دیگر تجربیات تلخ تاریخی مسأله شر را برای پیروان این دیانت به صورتی شخصی و ملموس درآورد. مثلاً بعد از مصیبت جنگ دوم جهانی و تجربه کوره های آدم سوزی، مفهوم شر به نحوی بارز در ماشین جنگی نازیسم ظاهر شد و در بُعدی دهشتناک پیروان این دیانت را قربانی تعصبات کور ملی و نژادی کرد. بطور کلی عقیده دیانت یهود برآنست که چون به انسان آزادی تصمیم و عمل داده شده تمایل به خوبی و بدی هر دو در او موجود است و لذا مسأله شر از نتایج و عواقب اجتناب ناپذیر آزادی انسان است . در یهود وجود عنصری شیطان به عنوان محرک پلیدی و شر چندان مورد بحث قرار نگرفته و مفهوم شیطان در زمینه کلی مقتضیات عالم خلقت تعبیر شده که هدف آن امتحان اراده و ایمان انسان است. این مفهوم را می توان در کتاب ایوب دید که قصه ای است کلاسیک از رنج و استقامت انسان.

در آیین مسیحیت شر با مفهوم شیطان تعبیر گشته است. بر اساس این تعبیر شیطان از ملائک مقرب خدا بود اما عصیان کرد و بر آن شد که انسان را که خداوند به صورت و مثال خود آفریده بود به انحراف کشاند. لذا مفهوم گناه و سرپیچی از اراده الهی را به آدم و حوا تعلیم داد و ایشان را وسوسه کرد که از امر الهی نافرمانی کنند . نتیجه این نا فرمانی انحرافی اساسی بود که در طبیعت انسان به وجود آمد و او را موجودی ذاتاً گناهکار ساخت که ثمره این گناه به صورت جنایت و نفرت و جنگ و بی عدالتی آثار خود را در تاریخ ظاهر ساخته است. دلیل آن که چرا خداوند اجازه داد شیطان اسباب سقوط انسان را فراهم آورد آنست که چون خدا به انسان قوه تشخیص خوب و بد را داد لذا آدم و حوا مختار بودند که یا به امر الهی عمل کنند و یا به وسوسه شیطان توجه نمایند . اشاره به شجره و یا درخت معرفت اشاره به قوه تمیز میان خوب و بد است. پس در حقیقت داستان خلقت اشاره ای است به سقوط اخلاقی انسان و نقش اراده آزاد او در گرایش به شر و یا خیر. عقاید جاری مسیحی برآنست که خدا امکان رهائی از این گناه را با ظهور مسیح فراهم ساخت و رجعت دوباره او سرانجام شیطان و پیروان او را به دوزخ تبعید خواهد کرد .

در دیانت اسلام شیطان و یا ابلیس به فرشته ای تعبیر گشته که به جهت نافرمانی از تقرب الهی بازماند و از پیشگاه خدا سقوط کرد و به وسوسه انسان و تشویق او به گناه پرداخت . در اسلام مفهوم شیطان با چنان هیبت و قدرتی که در مسیحیت تعبیر گشته نیست . در تعابیر مسیحی گاه شیطان چندان تصویر گشته که قدرت او با قدرت خدا تقریباً مساوی است . حتی شیطان به وسوسه مسیح نیز می پردازد . اما در اسلام هر چند مفهوم شیطان و یا ابلیس از همان زمینه فکری یهود و مسیحیت برمی خیزد مفهومی ضعیفتر دارد. دیدگاه اسلام در مورد نقش شیطان در ایجاد گناه اولیه و منحرف ساختن تمام سرنوشت بشریت با آنچه که در مسیحیت تعبیر شده متفاوت است . اما در ماورای تمام این استعارات تئولوژیک و در قلب تضاد خیر و شر، اسلام به عمل اخلاقی و عواقب آن در حیات اجتماعی تأکیدی شدید دارد .

در فلسفه نیز مبحث خیر و شر مورد توجه خاص متفکران و اهل نظر بوده است . مثلاً سقراط شر را نتیجه جهالت و نادانی می دانست و معتقد بود که امکان ندارد انسان نیکی را بشناسد و بر حقیقت آن معرفت کامل یابد و باز هم به شر توجه کند . فلاسفه این مبحث را از شاخه های مختلف فلسفی مورد نظر قرار داده اند . جای پای آن را می توان در مباحث شناخت شناسی، متافیزیک، فلسفه دین ، فلسفه اخلاق، سیاست، و حتی زیبائی شناسی یافت.

به طور کلی بحث اصلی خیر و شر در فلسفه در ارتباط با اثبات و یا نفی وجود خدا مطرح شده است . برخی و جود شر را قویترین استدلال در نفی وجود خدا دانسته اند . فلاسفه شر را به دو نوع تقسیم کرده اند . یکی شر منتج از عمل غیر اخلاقی. یعنی عواقب عمل غیر اخلاقی و خودخواهانه که در شبکه روابط اجتماعی دامنگیر دیگران می شود مثل بهره کشی و استثمار ، قتل و تجاوز، و یا اذیت و آزار اطفال. نوع دیگر شر ناشی از شرایط و مقتضیات طبیعی است مثل زلزله و سیل و طوفان که می آید و معصوم و خطاکار را به یکسان در رنج و عذاب می اندازد . هر دو نوع شر این سئوال را بوجود آورده اند که چگونه خدای قادر و مهربان که منبع خوبی و نیکی است اجازه می دهد این چنین فجایعی رخ دهد و معصومان بدینگونه به رنج و تعقب افتند و قربانی شوند .

فلاسفه الهی از دیدگاه های مختلف فکری سعی کرده اند که پاسخی برای این سئوالات بجویند . از جمله پاسخ هائی که در این زمینه مطرح شده آنست که وجود شر از نظر منطقی لازمه وجود خیر است . یعنی شناخت یک عمل خیر و یا یک فضیلت اخلاقی تنها زمانی امکان پذیر می گردد که بعد منفی و غیر اخلاقی آن هم وجود داشته باشد . لذا شر بخشی از طرح عظیم الهی است که خداوند برای ظهور و جلوه خوبی در عالم اجازه تحقق آن را داده است و اگر مفهوم شر را از وجود حذف کنیم تمام طراحی نظام عالم به هم می خورد .

توضیح دیگری که عرضه شده آن بوده که عدم دخالت خدا در تحقق شر از احترام خدا به آزادی انسان ریشه می گیرد . یعنی اگر شرط اول آن بوده که خدا انسان را آزاد آفریده دخالت او در تصمیم گیری انسان شرط اول را که آزادی باشد نادیده می گیرد و این با منطق الهی سازگار نیست .

تبیین دیگر فلسفی آن بوده که خدا با مکانیسم های دیگری در نظام آفرینش مثل وجود عالم بعد و یا بخشش و رحمت الهی که شامل حال بندگان خود می سازد عواقب منفی شر را از عالم میزداید .

بالاخره توضیح دیگر فلسفی که ارائه شده بر نوعی الهیات طبیعی و یا متافیزیک طبیعت گرا تأکید کرده است . براساس این نظر مفهوم سنتی خدا با روش های تجربی علمی جدید سازگار نیست. لذا اگر بر جنبه متافیزیک صرف تأکید کنیم و متافیزیک را از حلقه روابط علت و معلولیش با عالم خلقت خارج سازیم چاره ای نداریم که مفهوم خدا را به طاق نسیان کوبیم . لذا بایستی مفهومی جدید از خدا عرضه کرد که با مقتضیات طبیعت سازگار باشد . در این حال مفهوم خدا غایت ایده آلی تعبیر شده است که می تواند محرک و انگیزه ارزش های معطوف به نیکی در انسان گردد .

حضرت عبدالبهاء در مفاوضات توضیح می دهند که در وجود شر نیست. می فرمایند: "کوری عدم بصر است. کری عدم سمع است. فقر عدم غناست. مرض عدم صحت است. موت عدم حیاتست. ضعف عدم قوت است. ولکن شبهه به خاطر می آید و آن اینکه عقرب و مار را سم است، این خیر است یا شر است؟ و این امر وجودیست. بلی عقرب، شر است اما بالنسبه به ما. مار، شر است اما بالنسبه به ما. اما بالنسبه به خودش شر نیست بلکه آن سم سلاح اوست که به آن نیش محافظه خویش می نماید. اما چون عنصر آن سم با عنصر ما مطابق نمی آید یعنی در ما بین عنصر ما و عنصر او ضدیت است لهذا شر است و بالنسبه بهم شرند ولی فی الحقیقه خیرند. " (1)

ما چون به عالم حیوان نظر می کنیم می بینیم که قانون عمومی حاکم براین عالم تنازع بقا است . یعنی حیوان برای بقای خود به شکار حیوانات دیگر می پردازد و مکانیسم دفاعی خود را به کار می برد تا هر گونه خطر و تهدیدی را دفع و وجودش را محافظه کند . انسان چون به خشونت و سردی عالم حیوان می نگرد هر چند آن را در سطح عالم حیوان طبیعی و قابل قبول می بیند تعمیم آن خشونت و سردی را به روابط انسانی نمی پسندد .

خشونت و مقتضیات عالم وحش در نفس خود شر نیست بلکه لازمه کیفیت ترکیب و تحلیل طبیعی است . اما اگر این رفتار و این کیفیت بالنسبه به انسان و حیات اجتماعی ارزیابی شود شر محسوب می شود و وجدان و اخلاق آن را رد می کند . نتیجه ای که از این صحبت می گیریم آنست که در نفس طبیعت شر موجود نیست . طبیعت براساس قوانین کلیه آن در حرکت و جنبش است . طوفان، سیل، زلزله، و آتش فشان جلوه هائی از همین ترتیبات کلیه طبیعی هستند . در طبیعت عملکرد تمام اشیاء و پدیده ها در تحت جریان متناوب ترکیب و تحلیل صورت می گیرد . جریان آب صخره را می کوبد و سنگ را می ساید . فلزات با همه سختی، زنگ می زنند .

حال اگر همین جریان ترکیب و تحلیل را به حیات انسان تعمیم دهیم عملکرد آن بلافاصله در نظام ارزش ها قرار می گیرد و به خیر و شر تعبیر می شود. مثلاً جریان تحلیل چون نیستی و فنا را خبر می دهد شر محسوب می شود. چرا که انسان برخلاف حیوان به وجود خود شعور دارد و اضطراب نیستی و مرگ، بخشی از وجدان و آگاهی او را تشکیل می دهد .بر این اساس می بینیم پدیده های طبیعی که در نفس خود فارغ از هرگونه ارزش نیک و بد و یا مثبت و منفی هستند چون با منافع و مقتضیات انسان تضاد پیدا می کنند ما این تضاد را با مفهوم شر توجیه می کنیم . مثلاً طوفانی که در اقیانوس ساخته می شود، سپس به ساحل می آید و سیل تولید می کند، خانه ها را در هم می کوبد، جان افراد را می گیرد، و هزاران خانواده را بی سر و سامان می سازد از دیدگاه ما پدیده ای است که آفت و بلا آورده و طبیعتاً شر محسوب می شود .

نمونه دیگر بیماریهائی است که به صورت اپیدمی ظاهر می شوند و گاه کشور و منطقه ای را درگیر عواقب و نتایج مرگبار خود می سازد . امّا نکته تفکّر برانگیز آنست که انسان به اصطلاح دست روی دست نگذاشته و با قوه عقل و فکر برآن شده که برای مقابله با یورش بی احساس طبیعت راه حلی بجوید که علم و فن از نتایج آن است . لذا برای مقابله با زلزله خانه های مستحکم تر ساخته و شهرها را برای مقابله با سیل آماده کرده است. در جوامع مدرن امروز با پیشرفت سیستم ارتباطات به محض اینکه یک بلای طبیعی رخ می دهد بلافاصله تمام نیروها و قوای انسانی و منابع مادی کشور به حرکت می افتند و به یاری مصدومین و مجروحین می شتابند و بلائی که در گذشته جبران آن قرنها به طول می کشید حال در عرض چند سال شهر و دهی که کاملاً با خاک یکسان شده بود به حالت اول باز می گردد .

حال اگر این را در مقوله خیر و شر بگذاریم می توانیم بگوئیم که دانش و علم و فن ما را قادر ساخته که عواقب فاجعه بار شر طبیعی را کنترل و محدود کنیم . پیشرفت های علم پزشکی و تحقیقات علمی سیستم واکسیناسیون بر علیه بیماریها را بوجود آورده و جان میلیونها انسان را از عواقب بیماریهای مهلکی که در گذشته نسلی را ساقط می ساخت نجات داده است. در این حالت آیا نمیتوانیم بگوئیم که علم و دانش با گسترش خود از میزان جهالت و نادانی کاسته اند و بر میزان نیکی و صواب افزوده اند . آیا نمی توانیم نتیجه بگیریم که به فرموده حضرت عبدالبهاء "شر عدم خیر است مثل جهل که عدم علمست مثل ضلالت که عدم هدایت است مثل بلاهت که عدم درایت است . "

با یک مقایسه اجمالی میان جوامعی که به نیروی علم مجهزند و جوامعی که به هر دلیل فاقد آن هستند مشاهده می کنیم که عقل و دانش که تکنولوژی را فراهم آورده و توسعه و عمران اجتماعی را مهیا ساخته به میزان قابل توجهی از عواقب شر ناشی از جهالت و نادانی کاسته و جوامعی خوشبخت تر و متعادل تر پدید آورده است . همان سیلی که در یک منطقه هزاران نفر را به کشتن میدهد در جائی دیگر در نتیجه علم و پیشرفت اجتماعی قادر نیست حتی جان یک نفر را به خطر اندازد .

اگر پیشرفت علم و توسعه اجتماعی را در زمینه تاریخی شان بررسی کنیم بهتر متوجه می شویم که چگونه این تحولات فکری و تمدنی از میزان شر و آنچه که نیروی اهریمنی تصور می شد کاسته و بر غلبه عقل و اقتدار خرد افزوده و روابط اجتماعی را به تعاون و بهزیستی و آزادی و احترام به حقوق انسانی معطوف ساخته است . مثلاً تا همین چند قرن اخیر حتی در اروپا که از تحولات روشنگرائی بیرون آمده بود برخی تصور می کردند که منشاء اختلال و بیماریهای روانی نیروی شیطانی است که روح بیمار را تسخیر می کند و لذا با ایجاد سوراخی در جمجمۀ او و ذکر اوراد و اجرای تشریفات خاص که مشابه نوعی از جادوگری بود سعی می کردند روح شریر را از آن سوراخ خارج ساخته بیمار را درمان کنند .

با نگاهی به تاریخ تحول اجتماعی جوامع به خوبی می توان مشاهده کرد که مفهوم شر ارتباطی ناگسستنی با خرافات و تعصبات بشر داشته و هر چه از میزان این خرافات و تعصبات کاسته شده نیکی و آنچه حضرت عبدالبهاء خیر ذاتی هستی می دانند بیشتر آشکار شده است . یعنی چون ابرهای تیره جهالت و نادانی و تعصبات به کنار رفته نور حقیقت که خیر محض است تابیده .

حضرت عبدالبهاء می فرمایند : " ظلمت عدم نور است وقتی که نور نیست ظلمت است نور امر وجودیست لکن ظلمت امر وجودی نیست بلکه عدمیست. " (2)

بحث خیر و شر از دیدگاه بهائی البته به همین جا خاتمه نمی پذیرد . یعنی غلبه علم و دانش بر جهالت بخش اعظمی از تضاد خیر و شر را توضیح می دهد امّا بیانگر کامل دیدگاه بهائی نیست . حضرت عبدالبهاء جنبه دیگر شر را در زمینه تضاد جنبه مادی و روحانی انسان تبیین و تشریح می فرمایند. چون جسم انسان اسیر طبیعت است لذا مقتضیات عالم طبیعت بر او حاکم است. در این مرحله تفاوتی میان انسان و حیوان نیست . غضب، حرص و طمع و خشونت از جلوه های این مرحلۀ وجودی است . مصدر این صفات نیروئی خارجی نیست که در گوش انسان وسوسه کند. این صفات نتیجه اجتناب ناپذیر طبیعت مادی انسان است.

اما گفتیم که در انسان انگیزه دیگری نیز هست که او را به سمت ارزشهای متعالی غیر مادی می کشاند . در نتیجه تضادی در وجود انسان ایجاد می شود که اگر به طریق درست به کار افتد مکانیسم تحول روحانی واخلاقی او می گردد . پس تضاد خیر و شر در حقیقت تضادی است میان گرایش مادی و گرایش روحانی و یا تقابل دو جریان که یکی به کمال اخلاقی فرا می خواند و دیگری به حضیض دنائت می کشاند. اگر در دنیا شر می بینیم به جهت آن نیست که انسان به ظاهر ظاهر فریب شیطان را خورد و حال عواقب آن نافرمانی را تجربه می کند. انسان به شر عارف شد چون به قوه کاشفه، معرفت نفس پیدا کرد و این معرفت، تفکر و عمل او را به صورتی غیر قابل اجتناب به سمت کمال نفس و تحول باطنی می خواند.

انسان چه بخواهد وچه نخواهد به خاطر انسان بودن، نفس او با فضیلت توام است .از این رو آنچه را که در عالم حیوان طبیعی و عادی است نمی پسندد و مذموم می شمارد . در اینجا منظور ما از معرفت نفس ساختار اجتماعی و نتایج اخلاقی آن است . یعنی شناخت جنبه کمالی نفس که به تعاون و عشق و فداکاری و ایثار معطوف است و جنبه مادی که از غریزه حیوانی ریشه می گیرد و در حول حفظ و بقای خود و ارضاء تمایلات شخصی و فردی می گردد . آنچه که در حیات تمدن و روابط اجتماعی به صورت جلوه های خیر و شر ظاهر شده و می شود از تضاد و برخورد این دو جنبه نفس در حیات اجتماعی به وجود آمده است .

اگر از بُعد فلسفه اخلاق به تاریخ بنگریم جای پای این تضاد را در فراز و نشیب تمدن، در ساختار حکومت ها، و در نظام های اقتصادی و سیاسی مشاهده خواهیم کرد . هر جا که پیشرفت اجتماعی بر واپسگرائی غلبه کرده ، آزادی بر اختناق فائق آمده ، عدالت و مواسات اقتصادی جانشین استثمار و فقر گشته ، سرکوب زنان به تساوی حقوقشان انجامیده و تعلیم و تربیت بیسوادی را ریشه کن کرده می توانیم بگوئیم که نیکی بر شر غلبه کرده است .

رابطه خیر و شر جدال ملائکه و شیاطین نیست که در عالم لاهوتی صورت گیرد . رابطه خیر و شر در تضاد خلاقه ای نهفته است که هدف آن رستگاری اخلاقی انسان است . از دیدگاه حضرت عبدالبهاء این تضاد اگر در پویائی جریان تعلیم و تربیت قرار گیرد موجد و محرک کمال و ترقی انسان می شود .

ایشان در مفاوضات می فرمایند : " ... اعتراض بر اشقیاء از جهت استعداد و قابلیت فطری نیست بلکه اعتراض از جهت استعداد و قابلیت اکتسابیست ] می دانیم که منظور از اکتسابی همان تعلیم و تربیت است … [ در فطرت شری نیست. کل خیر است. حتی صفات و خُلقی که مذموم و ملازم ذاتی بعضی از نوع انسانیست ولی فی الحقیقه مذموم نه. مثلاً در بدایت حیات ملاحظه می شود که طفل در شیرخوردن از پستان آثار حرص از او واضح و آثار غضب و قهر از او مشهود . پس حُسن و قُبح در حقیقت انسان خُلقی است و این مُنافی خیریّت محض در خلقت و فطرت است. جواب اینست که حرص که طلب ازدیاد است صفت ممدوح است اما اگر در موقعش مصرف شود مثلاً اگر انسان حرص در تحصیل علوم و معارف داشته باشد و یا آنکه حرص در رحم و مروت و عدالت داشته باشد بسیار ممدوح است و اگر بر ظالمان خونخوار که مانند سباع درنده هستند قهر و غضب نماید بسیار ممدوح است ولی اگر این صفات را در غیر مواضع صرف نماید مذموم است . " (3)

به صورت خلاصه می توانیم بگوییم که در مفاوضات رابطه خیر و شر در سه زمینه مورد بحث قرار گرفته است: اول در زمینه قوانین طبیعی مربوط به ترکیب و تحلیل و مسأله بقا و انگیزه حفظ وجود . دوم در زمینه جریان تکاملی شناخت انسان و انعکاس شناخت علمی و فنی در روابط اجتماعی. سوم در زمینه تضاد و تنش ما بین طبیعت مادی و جنبه کمالی نفس انسان که در روابط و ساختار اجتماعی ظاهر می شود.

وقتی شر را در عدم خیر تعریف می کنیم منظور آن نیست که شر اصلاً واقعیت و اساسی ندارد و موهوم است . این ساده اندیشی با دیدگاه بهائی مغایرت دارد. وجود شر محقّق است . آثار آن را هر روز می توان در رنج و تعب این عالم مشاهده کرد . اما چون مقوله شر را در سلسله مراتب وجودی قرار دهیم آن وقت ارزش وجودی آن در طیف کمالی وجود آن چنان کاهش می یابد که می توان آنرا معدوم تصور کرد . یعنی فنا و نیستی و ضعف و تحلیل جسمانی را که جزء انتظام کلی طبیعت است و مرگ و بیماری و ضعف و پیری را که از نشانه های آنست نمی توان انکار کرد امّا بالنسبه به وجود و طبیعت روحانی انسان که حیات ابدی دارد و مقتضیات ترکیب و تحلیل اشیاء بر او وارد نمی شود، واقعیتی نسبی و ارزشی محدود و تأثیری زود گذر دارد.

جسم بالنسبه به روح حادث است . در رتبه خود وجود دارد امّا در مراتب کمالی هستی وجودی ندارد . اوهام و سراب است . حضرت عبدالبهاء می فرمایند : " وجود موجودات نسبت به وجود حق، اوهام است اما در رتبه امکان، موجودات را وجود، محقق است و ثابت . قابل انکار نیست . مثلاً وجود جمادی نسبت به وجود انسانی عدم است زیرا انسان وقتی که به ظاهر معدوم گردد جسدش جماد شود ولی جماد در عالم جمادی وجود دارد. پس واضح شد که تراب نسبت به وجود انسان معدوم است و وجودش اوهام اما در رتبه جمادی تراب وجود دارد . و به همچنین وجود موجودات بالنسبه به وجود حق اوهام و عدم محض است وعبارت از نمایش است ... پس واضح شد که هر چند موجودات بالنسبه به وجود حق وجودی ندارند بلکه مانند سراب و صور مرئیه در مرآت (آینه) اند ولی در رتبه خود وجود دارند. اینست که غافلان از حق و منکران را حضرت مسیح، مرده می گفتند و حال آنکه به ظاهر زنده بودند اما بالنسبه به اهل ایمان مرده بودند . " (4)

و نیز می فرمایند :" این عالم کون نسبت به صانع، حادث حقیقی است و چون جسم مستمد از روح است و قائم به روح پس جسم بالنسبه به روح، حادث ذاتیست و روح مستغنی از جسم و بالنسبه به جسم، قدیم ذاتیست. هر چند شعاع همیشه ملازم آفتاب و لکن آفتاب، قدیم و شعاع، حادث ... اگر گفته شود که فلان شئی از عدم، وجود یافت مقصود عدم محض نیست یعنی حال قدیم بالنسبه به حال حاضر عدم بود چه که عدم محض وجود نیابد زیرا استعداد وجود ندارد . انسان موجود است جماد نیز موجود اما وجود جماد بالنسبه به وجود انسان عدم است ... مقصد هر دو موجود است لکن هستی خاک و جماد بالنسبه به انسان عدم و نیستی است ." (5)


همین طور در مراتب معرفت و آگاهی رتبه پائین تر نسبت به رتبه بالاتر ارزش وجودیش کمتر است . می دانیم که سیر کمالی علم و معرفت در محیط اجتماعی و در بستر تاریخ صورت می گیرد. لذا هر مرحله کمالی، علم و معرفت را یک رتبه بالاتر می برد و به همان میزان ارزش وجودی آن را افزایش می دهد. از اینرو مراحل پائین تر در مقایسه با مراحل بالاتر ادراکی جزئی تر ، سطحی تر و خصوصی تر را منعکس می سازند .

اگر مقتضیات زندگی اجتماعی با تحول شناخت و علم همراه نگردد نتایج حاصله از آن به شر و فقدان خیر توصیف می گردد . می توانیم بگوئیم که تضاد خیر و شر در جریان خلاقه حرکت انسان به سوی مدارج کمالیه تمدن و تغییر دادن محیط خود، معنا و مفهوم می یابد . اگر شناخت با تحول عالم هستی هماهنگ باشد خیر است و اگر به مقابله با تحول و دگرگونی پردازد شر از آن حادث می شود . خیر، مترادف با حقیقت و جریان شناسائی و کشف حقیقت است و شر، انکار حقیقت و تلاش برای سرکوب و خاموشی آن است .

انسان با قوه کاشفه محیط خود را عوض می کند و به این ترتیب خود را از جبر طبیعت می رهاند و به سمت آزادی می شتابد . مفهوم خیر در دیانت بهائی از جریان حرکت و تکاپوی مداوم انسان برای شناسائی حق و نیل به مراتب کمال اخلاقی ریشه می گیرد . لذا خیر و شر را می توان به صورت کمال و عدم کمال توصیف کرد .

رابطه خیر و شر آثار و نتایجی را چه در حیات فردی و چه در حیات اجتماعی ظاهر می سازد . عمل خیر نهایتاً عملی اخلاقی است و اخلاق تنها در حوزه و منظومه اجتماعی و فرهنگی و در روابط انسانی ظاهر می شود . از اینروست که خیر و شر نیز در روابط ضروریه اجتماعی معنا و مفهوم پیدا می کند . گفتیم که جنبه طبیعی انسان برای بقای خود و برآورده ساختن نیازهایش به پرخاشگری و تسلط و بهره جوئی از دیگران متمایل است ولی جنبه روحانی و اخلاقی او به انضباط نفس و به کنترل نیازها و سائقه های طبیعی در خدمت منافع جمعی معطوف است .

در قسمت اعظم تاریخ انگیزه رفتار برمحور نفس پرستی و خود محوری و فردیت استوار بوده و منافع جمع در حاشیه آن قرار داشته است. انسان دیگران را- سایر انسانها را- مبداء خطر و شر دانسته و تهدیدی برای منافع شخصی اش. در تشکل سازمان های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز تعمیمی از این انگیزه ابتدائی و خام را می توان مشاهده کرد .

حضرت عبدالبهاء به ما می آموزند که نفس انسان زمانی به تعادل حقیقی دست می یابد که از خود خارج شود و بهزیستی خود را در اصل یگانگی نوع انسان و روابط متقابل و همکاری و همزیستی بجوید . آنچه که در قسمت اعظم تاریخ تجربه شده در حقیقت نوعی از خود بیگانگی بوده که انسان را از خود و دیگران جدا ساخته است. دیگران را شیطان و پلید دانسته و بر اساس این جهان بینی مرزهای جدائی و نفاق را بر اساس تعصبات ملی و نژادی و مذهبی تعبیه کرده است . خود مداری به گروه مداری و یا قوم مداری تعمیم و گسترش پیدا کرده و آنها که خارج از این مدارهای قوی و قبیله ای و ملّی و مذهبی قرار داشته اند مورد تحقیر قرار گرفته اند و دشمن شمرده شده اند . جنگها و پرخاشگری ها توجیه شده اند چرا که شر و اهریمن از داخل به خارج و در دیگران تجسم یافته است. دگراندیشی و تفاوت و تنوع فرهنگی مفهومی شیطانی تلقی گشته است و دیگران مستحق چوب و دار و آتش .

چون جامعه بشری را بر اساس تعصباتش تفکیک و مجموعه ای از عناصر پراکندۀ نا موافق فرض کنیم هر گروه سعی خواهد کرد که بر گروه دیگر تسلط و کنترل پیدا کند . یا آن را از میان بردارد و یا با مقتضیات خود مطابق و همنوا سازد . این جریان البته دور و تسلسل معیوبی را ایجاد می کند که به بحران اجتماعی و ستیزه گری و سرانجام انحلال و انحطاط منجر می شود . از دیدگاه حضرت عبدالبهاء اساس بقای اجتماع بر وحدت و یگانگی است . وحدتی که ثمره کثرت و تنوع اندیشه و تفکر و تجربه فرهنگها و جوامع مختلف است .

اصل یگانگی نوع بشر و تحقق وحدت عالم انسانی جریان و مکانیسمی است که می تواند بیگانگی و جدایی را از میان بردارد و تعصبات را به شناخت حقیقی تبدیل کند و مؤسسات و مشروعاتی در سطح جهانی بر پا سازد که منافع عام و کلی و عمومی همه افراد و آحاد و ملل و مذاهب را در نظر گیرد و جامعه بشری را از محدودیت های فرهنگی و تاریخیش رها سازد .

در این حالت نوع بشر واحد کامل غیر قابل تقسیمی خواهد بود که نمی توان آن را به خوبان و بدان و یا نیکان و شریران تقسیم کرد . یگانگی و تجانس انسان با طبیعت و سایر انسانها، اعتلاء مقام انسان و آزادی او، احترام به حقوق بشر، دفاع از کودکان و مظلومان، و استقرار حقوق زنان اصول سازمان دهنده این سیستم واحد جهانی خواهد بود .

پیکار با اهریمن بیماری و بیسوادی و فقر و فحشا پیکار تمام نوع بشر خواهد بود . شر جنایت و خشونت و مواد مخدر نمی تواند تنها در حوزه مرزهای ملّی برکنده شود . این مسائل ابعادی جهانی یافته و راه حل آنها نیازمند تعاون و تعاضد ملل است . دوران ملیت گرائی ستیزه جو، کوته بینی ها، سودجوئیها و خودخواهیهای فردی و قبیله ای و ایدئولوژیک به سر آمده و زمان تحقق یک جامعه متحد جهانی فرا رسیده است . لذا در اعماق روح و روان دنیای امروز جدالی سهمگین و سرنوشت ساز میان خیر و شر در حال وقوع است . جدالی که ابعاد و عواقب اخلاقی آن مشابه داستان خلقت و نافرمانی آدم و سقوط او از بهشت است.

تصمیم با ماست که یا با فداکاری و روحیه قهرمانی به تحکیم مبانی یک جامعه متحد جهانی بپردازیم و یا به وسوسه های خود محوری و قدرت تسلیم شویم . هدف این تنش خودآگاهی و تعیین مشخصات و خصوصیات تمدنی جدید است که برحسب ضروریت تاریخی به سمت یگانگی و وحدت جامعه بشری معطوف است و برآنست که معنویتی اجتماعی را جایگزین رقابتها و تعصبات و نفاقها و جدائیهای پیشین کند . نتیجه این جدال هر چه باشد بر مفهوم خیر و شر در قرن بیستم و یکم تأثیری مستقیم خواهد داشت .
۱.مفاوضات. ص. ۱۹۸
۲. مفاوضات. ص. ۱۹۹
۳. مفاوضات. ص. ۱۶۳-۱۶۴
۴. مفاوضات. ص. ۲.۵-۲.۶
۵. مفاوضات. ص. ۲.۷

لینک مطلب:
http://www.negah28.info/index.php?option=com_content&task=view&id=836&Itemid=24

هیچ نظری موجود نیست: